دیروز ۲۵ شهریور سالگرد مهسا بود که مرگ او سرآغاز مجموعهای از اعتراضات شد که بیش از سه ماه طول کشید. گرچه هر کس و طرفی میکوشد که روایت خود را از این حوادث برجسته کند، ولی حدی از واقعیت است که میباید در باره آن اتفاق نظر داشت و عبور از این واقعیت، نه تنها ماهیت ماجرا را تغییر نمیدهد، بلکه موجب گمراهی عبورکنندگان نیز میشود.
یک سوی این روایت در ساختار رسمی است که متأسفانه میکوشد این وقایع را به مفهوم اغتشاش، دخالت بیگانگان و فریبخوردگی جوانان و افراد تقلیل دهد. گزارش عجولانه دو نهاد اطلاعاتی که در اوج اعتراضات منتشر شد، شاهدی بر وجود این رویکرد است. رویکردی که همچنان ادامه دارد، حداقل در افواه رسمی آن را در همین چارچوب بیان میکنند، و نمیخواهند بپذیرند که چیزهایی فراتر از این روایت وجود دارد که بهبود آنها به مسئولیت ساختار رسمی برمیگردد و نیازمند تغییر رویکردها و نگرشها و سیاستهای آنان است.
آن روایت به شکل عجیبی گمراهکننده است و حتی تبعات منفی هم دارد. اینکه بتوان چند ماه جامعه را در قابل سه عنصر، اغتشاش، دخالت بیگانه و فریبخوردگی در چنین وضعی قرار داد، خود نشاندهنده یک ضعف بنیادی است. این رویکرد متوجه مسأله نیست، آن را حداکثر یک مشکل و جرقه اتفاقی میبیند. روزانه هزاران جرقه و اتصال الکتریکی رخ میدهد، ولی فقط معدودی از آنها که در محیط مناسب هستند به آتشسوزیهای گسترده تبدیل میشوند.
این رویکرد به جای طرح مسأله و حل آن به طرح مشکل و جمع کردن مشکل بسنده میکند. نتیجه بدتر اینکه میپذیرد در سالگرد ماجرا میتواند اتفاقات گستردهای رخ دهد، در حالی که مشابه این حالت را برای اتفاقات سالهای ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ قایل نبود. در واقع اگر اعتراضات سال گذشته یک مشکل و اتفاق گذرا بود، دیگر نیازی به این اندازه از تمهیدات برای جلوگیری از سالگردش نبود.
پس آنچه که رخ داد مشکل نبود، بلکه مسأله بود. مسأله را باید شناخت و حل کرد. حل مسأله اجتماعی نیز یک سویه امکانپذیر نیست، مثل مسأله ریاضی یا فیزیک نیست که دانشمند حل کند. حل مسأله اجتماعی مستلزم مشارکت همه طرفهای ذینفع است. چون مسأله از عامل و کنشگر و مردم جدا نیست، راهحل آن نیز جدا نیست.
بنابراین صرف نظر از اینکه در سالگرد مهسا چه اتفاقی رخ میداد، با این تمهیدات فراوان جهت ممانعت از تکرار که از سوی ساختار اندیشیده شد، شرایط برای تکرار گسترده آن اتفاقات در روز سالگرد وجود نداشت. در حالی که از نظر کارشناسان ناظر، همین تمهیدات به تنهایی نشانه آن است که آن اعتراضات بالقوه ادامه دارد. حال اگر امروز به فعلیت تبدیل نشود، فردا یا هر زمان دیگری خواهد شد.
دلیل مهم این استدلال را باید در تبدیل جریان اعتراضی به جریان فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی دید. کافی است که وضعیت امروز دو اردوگاه را در این حوزهها مقایسه کنید. غیر قابل مقایسه هستند. یک طرف با انبانی پُر از تولیدات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و طرف مقابل، تقریباً هیچ.
در سوی مقابل نیز عدهای هستند که سادهلوحانه خاموشی اعتراضات را به مواجهه نیروهای حکومتی تقلیل میدهند. البته طبیعی است که اگر هیچ مواجههای صورت نگیرد، هر حرکت اعتراضی کوچکی هم میتواند به بزرگترین پیروزیها برسد.
ولی اگر گمان شود که این حرکتها صرفاً به دلیل مواجهه ساختارهای رسمی شکست میخورند، دو ایراد مهم دارد. اول اینکه، پس هیچگاه هیچ حرکتی موفق نخواهد شد، زیرا حکومتها در هر حال مواجهه موثر میکنند. دوم اینکه مواجهه را حداقل از حیث کارآمدی معقول و منطقی و شاید هم اخلاقی میکند.
این روایت مخالفان نیز به همان اندازه روایت رسمی، مخدوش و ناکارآمد است. بخش عمدهای از افول این جریان ناشی از رهبران خودخوانده و شعارها و اقدامات ناروایی بود که رخ داد. جالب اینکه در هر دو طرف ماجرا کمتر کسی از منسوبین به این دو جریان جرأت کردند یا کوشیدند که این ضعفها را بفهمند و یا اگر فهمیدند، آن را شجاعانه بیان کنند.
ویژگی حرکتهای رادیکال در همین است که مانع از اندیشیدن درست میشود و مهمتر اینکه مانع از نقدهای جدی و درونی میشود و نقدهای بیرونی را نیز انگیزهشناسی میکند. دو طرف در صدد قطبی کردن و تبدیل بازی سیاست به صفر و یک بودند و هر گزاره دیگری را طرد و محکوم میکردند.
هنوز که هنوز است یک آسیبشناسی جدی از ماجرا صورت نگرفته است. در سطح حکومت که بیانیه دو نهاد اطلاعاتی بر پرسشهای موجود افزود، ولی از اقدامات بعدی در آسیبشناسی ماجرا نیز خبری نیست.
در سوی مقابل نیز زبان نقد، فقط تا حدی ممکن است که جریانساز نباشد، مثل کسانی که چند سنگ ریزه داخل دهان دارند و بخواهند حرف بزنند. شاید این بار فرصتی پیش آید که در فضای مجازی، نقدهای عمیقتری از رویدادها صورت گیرد.