امانالله، پدر فتیالله دوست افغانستانی ماکان است. همان همبازی ماکان که اصطلاح “صابکار” را به او آموخت و ماکان دکتر نیلی رئیس قبلی دانشگاه و سفیر فرانسه را که به میگون آمده بودند را “صابکار”های من تصور میکرد. امانالله که هنوز چهل سالش نشده، از سال گذشته احساس میکند که پای چپش داره بیحس میشه.بیحسی بتدریج به پای راستش هم سرایت میکند و عملا نمیتوانسته راه برود. او را به بیمارستان اختر که مرکز ارتوپدی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است بردم. خوشبختانه دکتر”میرزایی” به دادمان رسید. تصویربرداری و غیره نشان داد که مهرههای کمر مشکل پیدا کردهاند و بایستی عمل کند. امان الله سنگ کار است و ظاهرا جابجا کردن قطعات بزرگ سنگ به ستون فقراتش آسیب جدی وارد کرده. نظر دکتر میرزایی و همکارانشان عمل بود منتهی گفتند”احتمال خیلی کمی هست که با فیزیوتراپی جلوی فلج بیشتر گرفته شود.” دکترمیرزایی شخصاً رسیدگی به مداوای امانالله را پیگرفت.
امانالله همسر و سه فرزند دارد و بالطبع نمیتوانست کارنکند. فیزیوتراپی درد را تا حدودی کاهش داد اما بیحسی پاها ادامه پیداکرد. خانمم مدارک پزشکی امان الله را به آقای دکتر”حبیب الله زاده” بیمارستان بهمن نشان دادند و نظر ایشان هم عمل بود.
بعد از قطعی شدن عمل شروع کردم به جستجو برای پیدا کردن یک بیمارستان دولتی با توجه به اینکه امانالله بواسطه پناهنده بودن ازهیچ نوع بیمهای برخوردار نمیباشد. این هم حکایتیست که پناهجویان افغانی در بلاد کفر از همه گونه مزایایی که شامل شهروندان آن کشورها میشود؛ ازجمله پزشکی رایگان برخوردارند اما درکشوری که مدعی «قطب جهان اسلام» میباشد، افغانستانیهای مسلمان ازهیچ حق و حقوقی برخوردار نیستند.
یکی دوجا برایش پیدا کردم و دو سه بار تماس گرفتم، دردسترس نبود. برایش پیامک فرستادم ولی جواب نداد. پاسخ ندادن به پیامکها برایم سنگین بود و حقیتش را بخواهید خیلی بهم برخورد. هفته پیش رفته بودم میگون و با عصبانیت توام با دلخوری، چون سُنی است بهش گفتم:”اگر «ملا هبتالله» هم برایت پیامک میفرستادند، بایشان هم مثل من جواب نمیدادی؟ خوبه که حالا در رابطه با برنامههای خودت بود.» درحالی که بزمین نگاه میکرد آهسته گفت: “آقای دکتر من سواد ندارم.”
تنها چیزی که ازته دل و جلوی همه تونستم بگم این بودکه “اتفاقاً امان الله اونیکه بیسواد و نفهم واقعی است منم.”.