دکتر محسن رنانی عضو هیئت علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان اخیرا در یادداشتی که در روز فام نیز منتشر شده با عدول از معنای عرفی« وسط باز»، سعی کرد تا این عبارت را با مختصات ادبیات سیاسی امروز کشور و مصادیقی که برای این اصطلاح بار می شود، باز تعریف نماید در واقع آنرا از یک صفت منفی خارج نموده و بار معنایی مثبتی بدان بدهد.
در یادداشت پیش رو نویسنده ضمن پذیرش حسن نیت و صداقت دکتر رنانی، منتقد این تلاش بوده و با استدلال های خود آنرا رد کرده است. روزفام ضمن خرسندی از ایجاد فضای گفتگو، از انجاکه سابقا مطلب دکتر رنانی را منتشر کرده بود با انتشار یادداشت انتقادی از آن اعلام می دارد چنانچه دکتر رنانی و سایر صاحب نظران در این خصوص تاملی دارند، روزفام آماده انعکاس بوده و از آن استقبال میکند.
در زمان شوریدگی های اجتماعی و سیاسی، وقتی برای جمعیتی از مردمان یک هدف دارای اولویت و اهمیت فوق العاده می شود، ذهن به طور طبیعی تمایل به این پیدا میکند که با ساده سازی موضوعات، افراد و نهادهای اجتماعی را، بر اساس نسبتی که با آن هدف دارند، به خودی و غیر خودی دسته بندی کند، آنان که با آن هدف هم دل و هم سو هستند در دسته خودیها قرار می دهد و دیگرانی را که چنین نیستند غیر خودی میبیند. این کارکرد ذهن مانند سایر حالت های ذهنی، فوایدی دارد و نیازهایی را پاسخ میدهد ولی هم زمان معایب و زیانهایی نیز دارد. فایده مهم این وضعیت ذهنی قدرت بسیج کنندگی آن در شرایط خطیر برای رسیدن به هدف معین و مهمی است که در یک دوره زمانی معین مد نظر جمعیت قرارگرفته است. به طور مثال، در شرایط حمله دشمن خارجی، اختلافات سیاسی، قومی، نژادی یا مذهبی معمولا نادیده گرفته میشوند، هر کس که علیه دشمن خارجی میجنگد و به پیروزی کمک می کند خودی است و هر کس که غیر از این کند، یعنی نسبت به حمله خارجی بیتفاوت یا بیعمل باشد، یا سخن یا عمل او به نحوی با حمله خارجی همدلی یا به آن کمک کند، یا قدرت دفاعی را مردد یا تضعیف کند، غیر خودی و خیانت کار است؛ منطقه وسط وجود ندارد. البته انتظار نمی رود که در شرایط جنگی همه خودیها اسلحه به دست گیرند و مسلحانه در برابر دشمن خارجی دفاع یا حمله کنند، ولی برای خودی بودن باید تکلیفشان در جنگ روشن باشد و به نحو مؤثری بر ضد دشمن خارجی اقدام کنند، یا با سلاح، یا به هر نحو دیگری که برایشان مقدور و از ایشان ساخته است، دست کم اینکه، با دشمن همکاری نکنند. ضرر این نگاه خودی و غیر خودی این است که انسان را به سوی ندیدن یا نادیده کردن سوق می دهد، خطای خودیها را نمیبیند یا نادیده میگیرد و سخنان و مواضع درست غیرخودیها را هم نمیبیند و یا به رسمیت نمیشناسد. از این آفت باید اجتناب کنیم چون در غیر اینصورت به تدریج از هدف دور میشویم و به بهانه اینکه رسیدن به هدف از اوجب واجبات است، به دام خطای وسوسه انگیز «هدف وسیله را توجیه میکند» خواهیم افتاد، در اینصورت هدف ارزش اخلاقی و ذاتی خود را از دست میدهد و قربانی استفاده از وسیله های نادرست میشود.
دکتر محسن رنانی را از طریق برخی نوشتههایش میشناسم. تا حدی که این نوشته ها اجازه شناخت میدهد، دکتر محسن رنانی بنا به درک فعلی من، برای من خودی است، دلبسته ایران و ایرانی است و آرزوی آزادگی، بالندگی و توسعه همه جانبه ایران و ایرانی را در سر دارد و در همان حال غیر ایرانی را دشمن نمیبیند و به انسانیت متعهد است، بنابراین، دکتر محسن رنانی برای من خودی است. ضمن اینکه قدرت بسیج کنندگی نگاه خودی و غیرخودی را نفی نمیکنم ولی معتقدم باید از ابتلا به کورشدگی ناشی از آن پرهیز کنیم، به همین دلیل به نظرم رسید باید در باره یادداشت اخیر ایشان با عنوان «جادوگرِ وسط بازِ برانداز» مطلبی در مقام نقد بنویسم.
در آن یادداشت، موضوع اصلی که ذهن را آزار می دهد تغییر معنای واژه «وسط باز» است. ایشان مینویسد «وسط باز» در زبان عرفی به فرد فرصت طلبی اطلاق میشود که می خواهد هر دو طرف بازی را داشته باشد و از منافع هر دو طرف بهره ببرد، یا خطر دو طرف را برای خود کاهش دهد. بنابراین، دکتر رنانی قبول دارد که «وسط بازی» قبیح است، ولی اضافه میکند که «چون این روزها تندروهای دو طرف، «وسطباز» را خطاب به کسانی به کار میبرند که طرفدار کنش های خشونت پرهیز هستند، این واژه را به کار میبرم تا قبح آن را بزدایم». به نظر من این رویکرد دکتر رنانی غلط است چون مرز میان «درست» و «نادرست» را دَرهم می ریزد. توضیحات و مثال های بعدی ایشان در این خصوص نیز به دلایلی که خواهم گفت میتواند گمراه کننده باشد. شیوه ساده تری برای این منظور وجود دارد. به سادگی می توان به یک طرف گفت که من با تو هم هدف هستم ولی به فلان یا بهمان دلیل، برای رسیدن به آن هدف با توسل به خشونت مخالفم
این توضیح ممکن است کماکان طرف مقابل را قانع نکند و رنانی را همچنان غیرخودی و وسطباز بداند، چون وقتی هر کنش خشونت پرهیز با واکنشهای گسترده خشونت آمیز به سختی و با بیرحمی سرکوب و ظاهرا بینتیجه میشود، مخاطب معتقد به هدف اصلی ممکن است به این جمعبندی نادرست برسد که توسل به خشونت تنها راه رسیدن به هدف مورد نظر است، بنابراین نفی خشونت از نظر او مساوی میشود با نفی اصل هدف و کسی مثل رنانی را که هدف را ظاهرا تایید میکند ولی وصول به آن را مشروط به پرهیز از خشونت مینماید، ریاکار و «وسط باز» میبیند، گویی وصول به هدف را مشروط به رعایت امر محال کرده است، همسو با یک طرف ضرورت تغییرات بنیادین را تایید می کند، ولی هماهنگ با طرف دیگر وصول به هدف را مشروط و معلق به رعایت شرایط غیر ممکن مینماید. این جمع بندی که قابل درک است و از یک منظر منطقی هم به نظر میرسد، نیازمند آن است که بخوبی شنیده و با دقت پاسخ داده شود، و دلیل موجهی برای پرخاش و زدودن قباحت واژه «وسطباز» به دست نمیدهد، کافی است با توضیحی روشن و بدون ابهام بر موضع خود ایستادگی و تاکید کنیم، توضیحی به همین سادگی که من با هدف مورد نظر تو موافقم، دلایل نقد تو به موضع خودم را نیز درک می کنم، ولی همچنان با ارتکاب خشونت برای رسیدن به آن هدف مخالفم و البته پیشنهادات جایگزین و عملی برای وصول به آن هدف دارم، همین.
بخشی از یادداشت دکتر رنانی که میتواند گمراه کننده باشد شاهدهای تاریخی است که به عنوان «وسطبازی» ذکر کرده است و اینکه موضوع را طوری مطرح کرده که ممکن است تصور شود که آن به اصطلاح «کنش گران مرزی»، یا به قول ایشان «وسط بازان»، قادر بودهاند بدون جانفشانی شوریدگان و ازجانگذشتگان کاری از پیش ببرند.
در شاهدهای تاریخ معاصر، دکتر رنانی از بختیار، قرهباغی، بهشتی، بازرگان، سنجابی و مطهری به عنوان «وسط باز» به معنای خود ساخته و دلبخواهی رنانی یاد کرده است و در واقع توضیح داده است که این اشخاص «وسطباز» به معنی متعارف و درست کلمه نبوده اند. این ادعای رنانی به نظرم درست است چون موضع هر کدام از این اشخاص کاملا روشن و صادقانه بود، بختیار طرفدار ادامه سلطنت و به اصطلاح امروزی اصلاح طلب و مخالف انقلاب بود، منتها وقتی خروش انقلابی، به قیمت جانفشانی انقلابیون، غلبه کرد، حاضر نشد از امکانات خود برای کشتار وسیع استفاده کند. قرهباغی نیز یک نظامی وفادار به سلطنت بود ولی فشار انقلاب به حدی بود که مواجهه با آن جز با کشتار فراگیر ممکن نمیشد و با توجه به شرایط، کشتار نیز احتمالا مؤثر نمیافتاد و به گفته خود او «جوی خون راه میافتاد، بینتیجه»، پس به پیروی از عقل سلیم یا اخلاق یا هر دو تسلیم انقلاب شد. بختیار زمانی به اصلاحات دعوت کرد که شاه و خانواده سلطنتی از ایران رفته بودند و کنترل دولت و ارتش را ظاهرا در دست داشت، بنابراین به نظر می رسد که در دعوت خود صادق بود و از موضع قدرت سیاسی که در اختیار داشت راههای عملی برای اصلاحات ارائه می کرد، هر چند انقلابیون آن زمان نیز به دلایل روشنی حق داشتند که به آن دعوت اعتماد نکنند. نمی توان وضعیت موجود را که دلایل دیگری دارد نتیجه آن تصمیم دانست، شاید در یک بیان کلی بتوان گفت علت اصلی مشکلات بعدی این بود که مهارتهای انقلابی مردمان آن دوره بیشتر از مهارتهای حکمرانی ایشان بود و به اندازه مردمان امروز با سیاست آشنا نبودند به همین دلیل انقلابشان پیروز شد ولی حکمرانیشان به مشکل خورد. بهشتی، بازرگان، سنجابی و مطهری نیز موضعشان روشن و صادقانه بود، به صراحت با نظام سلطنتی مخالف و با انقلاب همراه بودند، منتها پس از پیروزی انقلاب با حذف خشونت آمیز گروه های رقیب و درگیری غیر ضروری با برخی دولت های خارجی موافق نبودند و تا حدی تلاش کردند تندرویهای بعد از پیروزی انقلاب را آرامتر و مسیر انقلاب را عقلانیتر کنند. اما نقش آفرینی همه این اشخاص نامداری که دکتر رنانی بر اساس یک استراتژی به نظر من نادرست و مضر آن را «وسط بازی» توصیف کرده است، فقط بر بستر ازخودگذشتگی مردمان بینام و نشان آن روزگار میتوانست معنیدار شود. اگر از خود گذشتگی و تلاش خیرهکننده مردم نبود، شاه هیچگاه صدای انقلاب ایران را نمیشنید و آن را به رسمیت نمیشناخت، هیچگاه ایران را ترک نمیکرد و بختیار هیچگاه نخست وزیر نمیشد تا بتواند مردم را به گفت و گو با نظام سیاسی و اصلاحات دعوت کند و مردم در آن زمان هیچگاه در این موقعیت قرار نمیگرفتند تا امکان و احتمال اصلاحات بنیادین در نظام سلطنتی (به تعبیر رنانی «انقلاب از بالا») را تجربه کنند تا ما امروز تحلیل کنیم که آیا بهتر بود با بختیار برای اصلاحات توافق میکردند یا نه
قره باغی نیز به عنوان رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران در کابینه بختیار، هیچ دلیلی نمیدید که در صبح ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بی طرفی ارتش را اعلام کند و به ارتش دستور دهد در برابر خواست مردم تسلیم شود. از سوی دیگر ماجرا، اگر انقلاب در نتیجه فداکاری و تلاش استثنایی مردمان پیروز نشده بود بهشتی و بازرگان و مطهری نیز هیچگاه در آن موقعیت اجتماعی و سیاسی قرار نمیگرفتند تا امروز بتوانیم از منش و روش ملایمتر و عقلانیتر ایشان پس از پیروزی انقلاب به نیکی یاد کنیم. البته به نظر میرسد که دکتر رنانی خود بر این امر واقف است و مطلبی در نوشته ایشان در نفی این واقعیت وجود ندارد. شاید بهتر باشد نفَس خود را بیش از این برای مجاب کردن قدرتها هدر ندهیم و اگر هنوز جانی و اشکی و نفَسی برایمان مانده است متواضعانه نثار مردم کنیم.
هر یک از ما که با مردم سخن میگوییم، باید ابتدا موضع خود را به روشنی مشخص کنیم و سپس قادر باشیم از آن موضع راهحلهای عملی ارائه کنیم، اگر چنین نکنیم، به نظر من، مستحق اطلاق واژه «وسط باز» خواهیم بود، «وسط باز» به همان معنی متعارف و قبیح و نه به معنای ساختگی و مورد ستایش دکتر رنانی. اگر زمینه واقعی برای اصلاحات وجود نداشته باشد، دعوت به اصلاحات صادقانه به نظر نمیرسد. بنابراین مورد استقبال قرار نمیگیرد، مردم نیز ممکن است به نحوی انزجار خود را نسبت به بیپایهگی چنین دعوتی ابراز کنند، نمی توان از این بابت به مردم خورده گرفت. در خصوص دکتر رنانی البته، بنا به درک من، موضع ایشان مشخص است، دکتر رنانی در کنار جمعیت بزرگی از مردم ایستاده است و ضرورت تغییر بنیادین وضع موجود را هم صدا با آنان، به سبک و سیاق خود فریاد میکند.
پیشنهادی که دکتر رنانی تحت عنوان «انقلاب از بالا»، در یکی از یادداشت های دیگر خود مطرح کرده است، هر چند فاقد توضیحات و جزئیات لازم است و به سوی معنا و مقصد مبهمی اشاره میکند، و زمینه های عملی آن با چشم انداز فعلی و در وضعیت کنونی فراهم نیست، ولی معتقدم، صرف طرح آن پیشنهاد کلی و مبهم که مختصات و امکانات مشخصی ندارد، از درجه صداقت دکتر رنانی در پویشی که در پیش گرفته نمیکاهد. به نظر من، دکتر رنانی و کسانی چون او مستحق اطلاق صفت «وسط باز» نیستند، موضع شان مشخص است: تلاش برای تسهیل یک امر ناگزیر، یعنی تحقق تغییرات بنیادین در حکمرانی به سمت توسعه همه جانبه در ابعاد و جهات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بین المللی. آنچه باقی مانده یافتن مسیر درست، و پیمودن آن مسیر با چشمان باز است، که البته امری است خطیر و عقل روشن و مستقل، گفتن و شنیدن و همدلی میان مردم، شجاعت، مداومت، همکاری، مهربانی، و گام های مرتب و استوار فرد فرد ایرانیانی را لازم دارد که خود را به حرکت تحول طلبانه ایران به سوی توسعه همه جانبه متعهد میدانند.
–۱۹ اسفند ۱۴۰۱