حادثه عاشورا از آغاز تا انجام حاوی درسهای الهیاتی، اخلاقی وتربیتی برای بشریت است. ولی متأسفانه درجامعه شیعه صرفا انگیزهای برای عزاداری وسوگواری شده وآموزههای آن تحتالشعاع قرارگرفته است. از شروع حادثه، یعنی برخورد امویان با امام (ع) تا خروج وحرکت ایشان از مدینه بسوی مکه و از مکه بسوی کوفه، وصایا، نامهها، خطابههای صادره ازایشان، مذاکرات ایشان با امویان در کربلا، شعارها، رجزها و بالاخره جملات حین شهادت وحتی خطابههای اهل بیت بهویژه حضرت زینب و امام سجاد (ع) هرکدام قابل مطالعه وبحثهای علمی است.
یکی از جملات بسیار پرمعنائی که در اکثر منابع از جمله مقتلالحسین خوارزمی جلد دوم ص ۳۳ آمده و بعدها مرحوم مجلسی هم در بحار جلد ۴۵.۵۰-۵۱ آورده، جملهای است که در این جلسه میخواهیم درتشریح وتوضیح آن سخن بگوییم. مقتل خوارزمی نوشته موفق بن احمد خوارزمی (متوفای ۵۶۸ق)، از عالمان اهل سنت است. مؤلف در این اثر شیوه روایی دارد و سلسله سند را ذکر کرده است. اکثرا از ابن اعثم ونیز ابومخنف (۱۵۷ف) تاریخنگارکربلا نقل میکند. نگارنده اثر با آنکه سنی مذهب است، اما گزارشهای او مورد توجه بسیاری از عالمان شیعه قرار گرفته است.
جمله این است که بسیار سوزنده ودردناک است ولی پیام الهیاتی آن مورد تحلیل ماست.
ولم یزل یقاتل حتی قتل منهم مقتله عظیمه. فقال عمرو بن سعد لقومه: الویل لکم أتدرون مَن تقاتلون هذا ابن الأنزع البطین هذا ابن قتّال العرب فاحملوا علیه من کل جانب». وکانت الرماه أربعه آلاف فرموه بالسهام فحالوا بینه وبین رحله.
فصاح الإمام (علیه السلام) بهم:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَهَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَکُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فِی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلی أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُمُونَ».
امام دراین جمله دو روش زندگی را برای انسانها مطرح فرموده است. روش زندگی دیندارانه وزندگی غیردیندارانه ولی همراه با آزادگی. به آنان خطاب میکند و میفرمایدای پیروان آل ابیسفیان، اگر دین ندارید و از معاد نمیترسید، یعنی زندگی دیندارانه صحیح ندارید، پس روش دوم را انتخاب کنید، یعنی در زندگی دنیائی آزاده باشید.
جمله امام (ع) مشتمل بر سه بند است که ما مورد بحث قرار میدهیم:
- یا شیعه آل ابی سفیان
- ان لم یکن لکم دین ولا تخافون المعاد
- فکونوا احراراً فی دنیاکم
قبل از هرچیز باید توجه داشته باشیم که امام (ع) با افرادی روبروست که هرگز مدعی بیدینی نیستند، و بالعکس همه مدعی نهایت تدین وتعبد و تقید به ظواهر وحتی بواطن دین هستند. ولی امام آنان را نه پیروان رسول الله (ص)، بلکه پیروان آل ابیسفیان و ازین رهگذر، آنان را بیدین خوانده است.
حال سئوال این است که چه رابطهای میان پیروی آل ابیسفیان و بیدینی آن جمعیت وجود داشته است؟ مگر آل ابیسفیان که بودند و چه میگفتند و پیروان خود را به چه راهنمائی میکردند که امام رهنودهای آنان را بیدینی وغیردینی خوانده است؟
ناگفته روشن است که ابیسفیان از سران قریش بودکه در فتح مکه در مقابل رسولالله (ص) و یارانش با شمشیر ایستاده بود ولی باشکست قریش، به صورت ظاهر مسلمان شد. پیامبر اسلام که بنا نداشت به ایمان قلبی افراد توجه کند و به اسلام ظاهری اکتفا میفرمود و هرکس شمشیرش را زمین میگذاشت، او را به عنوان عضوی از اعضای جامعه مسلمین میپذیرفت و شهروند مسلمان محسوب میفرمود، بهرغم آنکه به وضعیت قلبی ودرونی او آگاه بود و میدانست که ابدا قلبا ایمان نیاورده، ابوسفیان را پذیرفت و از غنائم همانند دیگران و شاید بیش از دیگران سهم داد. ابوسفیان به روابط اجتماعی و روند قدرت کاملا آشنا بود. او نگاهش به حرکت رسولالله (ص) وتعلیمات قرآن یک نگاه ابزار قدرت بود. او براین باور بود که پیامبر اسلام عرب را از چادرنشینی و پراکندگی به تمدن و اقتدار رسانده و باید از این ابزار بهره برد و از این اقتدار استفاده کرد.
مطالبی که بعدها از زبان نوه ابیسفیان یعنی یزیدبن معاویه نسبت به انکار وحی و نبوت شنیده شد، مطلب تازهای نبود، بلکه دقیقا همان تفسیر و برداشتی بود که جدش ابیسفیان در روزهای آغازین پذیرش اسلام نسبت به وحی ونبوت داشت. او معتقد بود که پیامبر اسلام هدفش حکومت، اقتدار، سلطنت و ریاست وسواری برگرده مردم است ولی برای موفقیت و رسیدن به این هدف، از مفاهیمی مانند وحی، اتصال به عالم غیب، نزول قرآن و امثال آن استفاده کرده است. تعبیر یزید این بود که رسول خدا (ص) درنقش یک سلطان بازی کرده است. ابیسفیان، پیامبر (ص) را در این هدف موفق میدید؛ یعنی معتقد بود که وی به این هدف رسیده و قریش و بلکه عرب را بر دیگران پادشاه کرده و همه وسائل و تسهیلات یک برتری و سلطنت کامل را فراهم ساخته است.
ابیسفیان با همین نگاه به پیامبر و دین و تعلیمات وارد دین اسلام شد و در انتظار مرگ پیامبر (ص) نشست. با رحلت پیامبر (ص)، او برای رسیدن به هدف سعی کرد هرچه سریعتر به قدرت نزدیک شود. در نهجالبلاغه سید رضی نقل کرده که پس از بیعت مردم با ابیبکر، ابیسفیان با عدهای به سراغ حضرت مولا علی (ع) آمد و پیشنهاد بیعت با او کرد. امام که او را خوب میشناخت و به نیات و اغراضش آشنا بود، رو به آنان فرمود:
«أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاهِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَهِ وَ ضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَهِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَهٌ یَغَصُّ بِهَا آکلُهَا وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَهِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ. (نهج البلاغهرخطبه ۵)»
«ای مردم، امواج طوفانی فتنهها را که حیات شما دریانوردان اقیانوس هستی را به تلاطم انداخته است، با کشتیهای نجات بشکافید و پیش بروید. از راه عداوت و نفرت از یکدیگر برگردید، و طریق مهر و محبت پیش بگیرید. تاجهای فریبای مباهات و افتخار به یکدیگر را از تارک خود بردارید و بر زمین نهید. آن کس به مقصود خویشتن نائل گشت که پر و بالی داشت و به پرواز درآمد، یا فاقد قدرت بود، از هجوم به مخاطرات خودداری کرد و آسوده گشت. اینگونه زمامداری مانند آبی کثیف است که با مشقت بیاشامند و چونان لقمه ناگواری است که با خوردنش به غصه و اندوه گرفتار آیند. کسی که دست به چیدن میوه نارس ببرد، چونان کشاورز است که در غیر زمین خود بکارد.»
امام (ع) با قطع نظر از وضعیت حقوقی بیعت مردم با ابیبکر، میدانست که ابیسفیان با قرائت خاصی که خودش از دین و بعثت نبوی دارد، میخواهد به هدف خود یعنی قدرت نزدیک شود و از این نمد برای خود و عشیره و قوم خود کلاه بسازد. لذا دست رد به سینه آنان زد و حرکت آنان را فتنه و مفاخره قومی خواند و اثر اختلاف و فتنه را بیان فرمود.
ابیسفیان دوران دو خلیفه، یعنی ابیبکر و عمر را تحمل کرد تا آنکه نوبت به عثمانبنعفان رسید. او از قبیله ابیسفیان، یعنی بنیامیه بود. لذا بازیگر میدان شد و آن جمله معروف را از زبانش بیرون آمد. بسیاری از مورخین و محدثین معتبر سنی و شیعه نوشته و روایت کردهاند، و از جمله مسعودی در مروجالذهب مینویسد: «چون عثمان بنعفان که از بنیامیه بود به خلافت رسید، با جمعی از بنیامیه وارد خانهاش شد. در آن هنگام ابوسفیان که نابینا شده بود به حضار گفت: آیا غیر از بنیامیه کسی در میان شما هست؟ حضار گفتند: نه، ابوسفیان گفت:
قال یا بنیامیه؛ تلقّفوها تلقف الکره، فوالذی یحلف به ابوسفیان مازلت ارجوها لکم ولتصبرن الی صبیانکم وراثه (مروج الذهب جلد ۱ ص ۳۵۱)
ای بنیامیه! خلافت اسلامی را مانند گوئی بازیچه خود قرار دهید که قسم به کسی که ابوسفیان به او سوگند یاد میکند من پیوسته آن را برای شما میخواستم و از این پس حکومت اسلامی به وراثت به کودکان شما میرسد.
در این جمله دقت کنید، میبینید اولاً ابیسفیان در سوگند خوردن هم ریا و تظاهر میکند، نمیگوید به خدا سوگند، بلکه میگوید به کسی که ابیسفیان به او سوگند میخورد. یعنی واقعا به خدای محمد (ص) اعتقاد ندارد. ثانیا کاملا معلوم است که نبوت را چیزی جز سلطنت و قدرت نمیداند و توصیه میکند که آن را مانند توپی در دست گروه خودتان نگاهدارید و به ارث به نسل بعد منتقل کنید.
بنیامیه به توصیه ابیسفیان عمل کردند واقعا همین قرائت از دین را به پیروانشان آموزش دادند. در این قرائت هرگز اخلاق دینی جایگاهی ندارد و حتی ارزشی هم ندارد، ارزش بر پایه قدرت تفسیر میشود، به هر وسیله باید نظام قدرت را حفظ کرد، هدف قدرت است و هر وسیلهای به آن برسد قابل توجیه است.
در این قرائت هرگونه اندیشه و تفکر بایستی در راستای توجیه وسائل انجام گیرد. لذا مطالعه تاریخ فقه وکلام اسلامی نشان میدهد که کاملا این دو دانش در قرون اولیه در بخش سیاسی توجیهگر قدرت خلافت بودهاند. حتی دانش حدیث نیز همین سرگذشت را داشته است. افرادی با داشتن سابقه هرچندکوتاه و مختصر از مصاحبت رسول الله (ص)، مبادرت به نقل احادیثی کردند که قدرت را توجیه کند. اغلب این احادیث مجعولات و ساختههای خودشان بود. مثلا این حدیث را از پیامبر نقل کردند:
«إذا خرج علیکم خارج یشق عصا المسلمین ویفرق جمعهم فاقتلوه، ما أستثنی أحدا»
هرگاه یک نفر بر علیه شما خارج شد، و خواست عصای مسلمین را بشکند و بین مسلمین تفرقه ایجاد کند، او را بکشید. من هیچ کسی را استثناء نمیکنم. (استیعاب ابن عبد البر ج ۳ ص ۹۶۰). خلیفه اول وقتی با مخالفت علی (ع) در بیعت با خود مواجه شد، . در جریان بیعت گرفتن برای ابوبکر، ابوبکر رفت بالای منبر نگاه به جمعیت کرد، علی (ع) را ندید.
پرسید علی کجاست؟ عدهای از انصار رفتند و او را را آوردند مسجد. ابوبکر برگشت به ایشان گفت: یابنعَمِّ رَسُولِ اللهِ أَرَدْتَ أَنْ تَشُقَّ عَصَا الْمُسْلِمِینَ؟ ای پسرعموی پیغمبر، آیا تو میخواهی عصای مسلمین را بشکنی؟
(سنن کبری بیهقی ج ۸ ص ۱۴۳) این تعبیر دقیقا مبتنی بر همان جمله بود.
جالب است که حتی بعدها فقیهان اهل سنت بسیاری، بهویژه فقیهانی که سمتهای قضائی در زمان خود داشتند، درپی توجیه فقهی وشرعی قدرت خلافت بهویژه خلافت امویان بودند وکتابها نوشتند. یکی از کتابهای بسیار مهم کتابی است که توسط قاضی ابیبکربن عربی مالکی تحت عنوان العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابه بعد وفاه النبی (۴۶۸-۵۴۳هق) تألیف شده و اخیرا در قاهره تحقیق و منتشر شدهاست. مطالع این کتاب نشان میدهد که چگونه نویسنده تلاش کرده تمام جنایات خلفاء از جمله یزید را در کشتن سیدالشهداء (ع) توجیه فقهی کند
این قرائت از دین همه نهادهای دینی را در استخدام قدرت قرار میدهد و از آن بهره میگیرد. همه آنها را به گونهای تفسیر میکند که در تایید قدرت باشد. نماز جمعه، روزه ماه رمضان ، حج بیتالله، جهاد فی سبیلالله، زکات، امر به معروف و نهی از منکر.
مردمی که برای کشتن امام حسین (ع) به کربلا آمده بودند، دینداران بودند ولی دینی با چنین تعریف وتفسیر. این است معنای یا شیعه آل ابیسفیان؛ یعنیای دینداران با تعریف ابیسفیان.
جمله ان لم یکن لکم دین ولا تخافون المعاد، هرچند یک جمله شرطیه است، ولی شرطیه نه تنها تقریری بلکه تثبیتی است . حسین بن علی (ع) که دین با قرائت ابیسفیان را نه تنها دین نمیداند، بلکه آفتی برای بشریت میداند و میگوید حال که دین واقعی را ندارید، که ندارید، و دین سفیانی دارید که بهتر است نداشته باشید زیرا که کاملا انحرافی وغیرصحیح است، این دین بسیار خطرناک و مهلک است، شما را به درندهای تبدیل کرده که فقط کشتن و خونخواری را ارزش میداند. نه رحم میفهمد و نه جوانمردی، همه ارزشها را به پای قدرت قربانی میکند. این دین عدمش به از وجود است، نبودنش بهتر است از بودنش. این دین را نداشته باشید برگردید به همان اعقاب خود که مردمانی آزاده بودند. آزادگی اجدادتان بهتر است از دینداری با قرائت اموی و سفیانی. احرارجمع حر است. حر یعنی آزاد. دردورن این واژه خصائل بسیاری نهفته است. قبل از اسلام که دوران جاهلیت بود، درعین حال افرادی متصف به صفات و خصائل انسانی بودند. از جمله جوانمردی و فتوت و بخشندگی
حِلفُالفُضول یا سوگندنامه جوانمردی نام پیمانیاست در تاریخ اعراب، که در سالهای پیش از اسلام گروهی از جوانان مکه با یکدیگر بستند. آنها اجتماع کردند و سوگند یاد کردند تا به ستمدیدگان و غریبافتادگانی که به شهر آمده، و مورد ظلم زورمندان مکه واقع شدهاند یاری برسانند.
حضرت حسین (ع) به لشگر مخالف که اقدام به عملی کاملا غیرانسانی کردند و به زن و بچه او حمله کردند، فرمود شما این عمل را به چه استنادی انجام میدهید؟ حتما به استناد دین ولی با تقسیر ابیسفیانی؟ در دین با قرائت ابیسفیانی هرگونه جنایتی بنام مصلحت ممکن است مشروع تلقی و به راحتی انجام گیرد. این دین را کنار بگذارید و برگردید به آئیین جوانمردی وآزادگی و فتوت. آزادگان در هنگام جنگ رادمردانه و جوانمردانه میجنگند. جوانمرد با رزمندگان میجنگد و هرگز به شهروندان تعرضی نمیکند. شهروندان مصون از تعرضند. زنان وکودکان مصون و تحت حمایتند و از هرگونه تعدی و تجاوز نظامی به دورند.
نکته مهمی که باید در اینجا متذکر شوم است این است که در گروه لشگر عمر سعد، هم دینداران سفیانی بودند وهم خوارج. اسلام سفیانی با اسلام خوارج کاملا متفاوت و متباین است نظر من در این سخن این است که قرائت ابیسفیان آن بود که پیامبر (ص) تحت پوشش وحی و نبوت هدفش سلطنت و قدرت بوده نه چیز دیگر و لذا پس از تحویل گرفتن قدرت، به هر نحو بایدآن را حفظ کرد و به میراث نهاد. ولی خوارج منکر وحی نبودند بلکه در تفسیر دین کجاندیش بودند. درکربلا هر دو گروه بودند. اما امام (ع) در این جمله همه حاضرین در صحنه را شیعه ال ابیسفیان خطاب فرموده ظاهرا نظر ایشان این است که با توجه به اینکه قدرت دردست گروه سفیانی است حتی گروه خوارج هم رهبری گروه سفیانی را پذیرفتهاند چون درهدف یعنی مبارزه با حسین و ال علی مشترک بودند. ابنزیاد از گروه نخست است ولی شمر ازگروه دوم است.
از جمله امام (ع) میتوان نتیجه گرفت که همواره دینداران جاهل، آلت دست طالبان قدرت میشوند و در کربلا چنین بوده است. درست مانند زمان ما. در زمان ما ارباب قدرت که هرگز از دین با محتوای معنوی و روحانی و آسمانی بوئی نبرده وکاملا منکرآن میباشند، افراد دیندار کجاندیش را به تور میزنند و انگشت بر نقطه تحریک آنان مینهند و از احساسات دینی آنان استفاده میکنند و آنان را به خط مقدم میفرستند، آنان میکشند وکشته میشوند ولی بهره را ارباب قدرت میبرند.
جوانان نگونبختی که مواد منفجره برخود میبندند وزندگی مردم بیگناه را به آتش میکشند و به دوزخ آتشین تبدیل میکنند، یا این وآن را ترور میکنند، همه با انگیزه دینی کجاندیشانه مبادرت به چنین اعمالی مینمایند، ولی ناگفته روشن است که محرک اصلی پشت پرده آنان ارباب قدرت هستند . به نقل قرآن مجید، فرعون مردم را از طریق دین واحساسات دینی تحریک میکرد و آنان به مبارزه با موسی دعوت میکرد:
إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُم (غافرر۲۸)
میگوید من نگران دین شما هستم. احساسات دینی مردم زود تحریک میشود و آلت دست میشوند.
اینکه امام (ع) با وجود آنکه افرادی مانند شمربن ذیالجوشن درلشکر عمرسعد هستند و به یقین شمر به انگیزه دینی در جنگ علیه حسین شرکت کرده، معذلک همه را پیروان وشیعیان آل ابیسفیان خطاب فرموده بدان جهت است که میخواهند بفرمایندای متدینین نادان! شما آلت و ابزار قدرت شدهاید و خودتان نمیدانید! دینتان بندگی ارباب قدرت شده است. این دین را کنار بنهید و در زندگی دنیای خود آزاده باشید.
والسلام