نویسنده این سطور شریعتیشناس یا شریعتیپژوه نیست بلکه آنچه آورده میشود چرخشهای ذهنی فردی علاقهمند به مسائل اجتماعی و سیاسی و سوالاتی است که هنوز پاسخی دریافت نکرده اند.
متعاقب حوادث ۱۳۵۶، از تابستان ۱۳۵۷ تنور انقلاب ایران شعلهور و هر روز گسترهی آن بیشتر میشد. تصاویر و پارچهنوشتههایی که در راهپیماییها استفاده میشد، گویای آن بود که طیفهای مختلف فکری در اعتراضات حضور دارند. علی شریعتی نیز از جمله شخصیتهایی بود که به عنوان «معلم شهید» الهام بخش انقلابیون بود.
معلم شهید ما
دکتر علی شریعتی
جان به کفش نهاده بود
الله الله چه همتی…
هر انقلاب دو چهره دارد: «خون و پیام»
«آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند»
«شهید قلب تاریخ است»
جملات فوق از معروفترین سخنان شریعتی بودند که در دست تظاهرکنندگان دیده میشد. هدف مشترک انقلابیون، سرنگونی رژیم سلطنتی و تمام نیرو و توان آنها برای دستیابی به این هدف بسیج شده بود. انقلاب پیروز شد و در سراسر کشور خیابانها، مدارس، بیمارستانها، سالنهای اجتماعات و مراکز فرهنگی به اسم شریعتی نامگذاری شدند و در اغلب اجتماعات و جلسات سخنرانی، جملات و گفتههای او مورد استفاده قرار گرفته و معلمان عبارات مشهور او را به عنوان موضوع انشاء مطرح میکردند. به خاطر دارم در سال دوم راهنمایی معلم انشاء خواسته بود که راجع به جمله معروف ابوذر «در تعجبم از کسانی که نانی برای خوردن ندارند و شمشیرشان در نیام است» بنویسم. در شهرستان نیز دبیرستان و خیابانی به یاد او نامگذاری شده بودند.
انقلاب پیروز، دشمن مشترک مضمحل، بازار رقابت و کم کم دشمنی گروههای سیاسی داغ و در سال ۱۳۶۱ نام دبیرستان مذکور، به «هفتم تیر» تغییر نام یافت و کتابهای شریعتی از کتابخانهها خارج شدند. یعنی مطالعه کتب و طرح اندیشههای او دیگر مطلوب نبود. کلمات قصار او موضوع انشاء و تحقیق نبودند و در مناسبتهای مذهبی اگر سخنران مطلبی از او نقل میکرد، بدون ذکر نام بود. ظاهراً اقبال و شهرت و نیکنامی شریعتی دولت مستعجل بود و شاید حق با شاعر بود که میگوید:
مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا
چرا چنین شد؟
جستجوها حاکی از آن بود که پس از غلبه بر دشمن مشترک، عرصه برای ظهور و بروز اختلافات قدیمی آماده و شرایط انقلابی و جنگی بهترین فرصت برای کنار گذاشتن اندیشه و نقد آن است. مشخص شد که از سالها قبل روحانیون مخالفت خود را با بعضی از اندیشههای او اعلام داشتهاند. شریعتی بارها اعلام نموده که در متون اسلامی و اسلام اصطلاحی به نام «روحانیت» وجود ندارد و این عبارت از مسیحیت گرفته شده است. در اسلام «عالم» داریم، نه «روحانی». این موضع گیری و نیز ابراز نظراتی چون «مبنای حکومت اسلامی شوراست»، «انکار خاتمیت دین»، «جنایت خواندن تعدد زوجات نسبت به زنان»، «معرفی موسیقی به عنوان هنر اسلامی»، «نظر متفاوت نسبت به نخستین مرد گرونده به پیامبر»، «انکار پل صراط»، «خطا کار دانستن پیامبر» و «برتر قرار دادن گاندی از پرچمدار بزرگ اسلام و تشیع (علامه مجلسی)»، سبب واکنش علما شده و به او لقبهایی چون «خطرناکترین و گستاخترین دشمن شیعه» و «منکر ضروری اسلام» داده و «خرید و فروش کتب او حرام» و حتی تکفیر او از سوی بعضی آیات عظام مطرح و بعلاوه به دلیل «بدنام کردن روحانیت با طرح همکاری آنها با دستگاههای ظلم و جور» و نیز «ضربه جبران ناپذیر وی بر هماهنگی روحانیت و طبقه تحصیل کرده» مورد شماتت قرار گرفته بود.
این پیشینه پر از نقار و اختلاف که به برکت هدف مشترک مدت کوتاهی به محاق رفته بود، مجدداً عیان و فرصتی پیدا شد تا به تعبیر مولوی:
واگشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیای ماه بیخسف و محاق
به دانشگاه رسیدم و به برکت آشنایی با فلسفه دولت، اندیشههای سیاسی غرب و شرق و اسلام و نیز تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران و جهان، دیگر فهم اصطلاحاتی که در آثار شریعتی موج میزند، دشوار نبود. سال ۱۳۶۷ مطالعه کتب او را آغاز کردم.
در حوزه تاریخ اسلام، تحلیلهای او برایم جالب و ارزشمند بود. من که تا آن زمان تاریخ اسلام را بصورت نقلی و در قالب شرح زندگی پیامبر اسلام و غزوات ایشان خوانده بودم و از تعداد غنایم مسلمین در جنگها و مسائلی از این نوع، اطلاعات خوبی داشتم، نقدهای او بر این نوع نوشتهها و خوانش جدید از تاریخ اسلام بخصوص مسائل و موضوعاتی که «تابو» معرفی شده بودند، برایم مطلوب بود.
آشنایی بیشتر با آثار شریعتی این سوال را که آیا او اندیشمند است یا دغدغهمند و احساسی در ذهنم پر رنگتر میساخت. مدعی است که میخواهد از «آنچه هست» به «آنچه باید باشد» برسد. تحقق این ادعا مستلزم اندیشه عمیق و جامع الاطراف است.
بهویژه فردی که از «باید» صحبت میکند و میخواهد آیندهای مطلوب را برای بشر تصور نماید، لازم است شناخت جامعی از موضوع بررسی خود (انسان) داشته باشد.
انسان مورد نظر شریعتی کیست؟ و ابتنای انسانشناختی او چیست؟
فردی است صغیر، فاقد رشد اخلاقی و کمال معنوی لازم و منفعل که به تکامل میاندیشد اما «ره رفتن به کوی دوست را نمیداند» ولی چون از هدف، رهبری و قبلهی واحد آگاه است بسیار ایثارگر است و سعادت، خوبی، خوشی، اصلاح، ترقی، رفاه، قدرت و حقیقت را قربانی میکند و برای رسیدن به «تکامل» از اختیارات خود به نفع «امام» صرفنظر میکند تا امام بتواند با تغییر آرا، عقاید، فرهنگ، اخلاق، بینش، سنت و سلیقهی جامعه به هر قیمت، مردم را در مستقیمترین، صحیحترین و با بیشترین سرعت به تکامل رهنمون شود! سراغ این انسان منفعل، رام، دست و پا چلفت بیاختیار را کجا میتوان گرفت؟
در قرآن؟ خداوند در قرآن مخلوق خود را حریص، کمطاقت، عجول، ضعیف، ناسپاس، بیتاب در برابر آسیبها و بخیل در خیر و شادی معرفی میکند.
در سنت و سیره پیامبران و بویژه پیامبر اسلام، داستان شعب ابیطالب، طرح ترور پیامبر، خروج شبانه پیامبر از مکه، جنگها و سریههای آن حضرت در دوران دهساله هجرت و اتفاقاتی که پس از رحلت آن حضرت توسط اصحابش بوقوع پیوست نیز انفعال مورد نظر شریعتی را ثابت نمیکند.
شاید منظور علی شریعتی، دوران امامت علی (ع) به عنوان امام معصوم است. گلههای آن حضرت از مردم عراق، کوفه، و… و تحمیل سه جنگ به آن حضرت توسط مسلمانان و برخی از اصحاب پیامبر نمیتواند این موضوع را ثابت کند.
در ادبیات عرفانی ایران هم فرد مورد نظر شریعتی جایی ندارد. مثلاً عزیزالدین نسفی میگوید: «اعتقاد هر کس در حق خود چنان است که البته در عالم او را مثل و مانند نیست، هرگز خود را برابر دیگران نداند و نبیند، پس هر رتبهای که در عالم بزرگتر باشد، خود را مستحق آن داند».
هرودت میگوید: «انسان اگر بتواند، دوست دارد در جای خداوند بنشیند». به نظر میرسد شریعتی متاثر از ژان ژاک روسو مبدع فلسفه سیاسی دیکتاتوریهای شبه دموکرات در آرزوی جامعه طبیعی است که در آن جامعه به دلیل نبود مالکیت و امتیازات ناشی از رسوم و عرف به عنوان علل ایجاد نابرابری اجتماعی، هنوز ذات و سرشت بشر آلوده نشده او آزادی و برابری قربانی ستم و استثمار نشدهاند.
اما این انسان مورد نظر شریعتی که احتمالاً باید در آخر الزمان ظاهر شود، در ایام انتظار باید همواره معترض باشد زیرا «انتظار» مذهب «اعتراض» است و زندگی این انسان منتظر در «عقیده» او و «جهاد» در راه عقیدهاش خلاصه میشود. تربیت این افراد در دورهی انتظار توسط افراد متقی مسولیتپذیر در کشاکشهای اجتماعی انجام میگیرد تا از نگهداشتن مردم در جهل ابدی توسط دیکتاتورها ممانعت شود. او کلیه دولتها غیر از نظام مورد نظر خود را عامل تباهی و مانع دستیابی انسانها به تکامل میداند. سوال این است که این مبارزه در راه عقیده مختص طرفداران اوست یا هر صاحب عقیدهای ملزم به مبارزه برای معتقدات خود است؟
پاسخ هرچه باشد، از این برداشت شریعتی چیزی غیر از جنگ حاصل نمیگردد زیرا به تعبیر «هابز» هرکس دیگران را دشمن و گرگ خواهد دید.
شگفتتر آنکه در همان حال که میگوید «زمانه با تو نسازد تو با زمانه بستیز» همزمان به دنبال حلاج و عینالقضات میرود. جمع اضداد!
ابوالحسن خرقانی میگوید: «جمیع اشکال ادیان مساویند».
محی الدین عربی میگوید: پس به هیچ عقیدهای خود را به تمامه بند مکن».
جنید میگوید: «رنگ آب همان رنگ ظرف اوست» پس هرگز در عقاید مردم دخالت نمیکند و خدا را در هر معتقدی مییابد.
حلاج میگوید: «آداب و رسوم ظاهری مذاهب فرع و اصل و اساس کار درک حقیقت است» و میگوید «تا کنون هیچ مذهب نگرفتهام».
عین القضات هم میگوید: «دریغا هفتاد و دو مذهب که اصحابش با یکدیگر خصومت میکنند و از ملت، هر یکی غیر خود را ضد میدانند و یکدیگر را میکشند. اگر همه جمع آمدندی و این کلمات از این بیچاره بشنیدی، انسان را مصور شدی که همه یک دین و یک ملتند. تشبیه، خلق را از حقیقت درک کرده است».
درک این تناقص دشوار است و میپرسم شاید شریعتی در جستجوی مدینهی فاضله بوده است، ولی آیا آرمانشهر خواهی که خیالپردازی درباره یک نظم اجتماعی آرمانی است در خلاء شکل میگیرد؟
بررسی نظریات افلاطون و توماس مور که در خصوص مدینهی فاضله بحث کردهاند، حاکی از آن است که این دو با مطالعه نظامهای سیاسی موجود، نقایص این سیستم را در آرمان شهر خود برطرف کردهاند و به جنگ نظام سیاسی حاکم نرفته اند. مثلاً توماس مور که با فراز و فرود زیاد در انگلستان توسط هنری هشتم به نخست وزیری منصوب میشود، کاستیهای حکومت انگلیس را مدینه فاضله مورد نظر خود بر میشمارد.
بهکارگیری دانشمندان در دستگاه دولت، بهکارگیری افراد مسن و خردمند در مدیریت کارخانهها، پذیرش پادشاه مادام العمر با حق عزل او در صورت استبدادورزی و آزادی ادیان و حذف کشیشان، توانگران، نوکران و گدایان به دلیل مفید نبودن آنها از جمله پیشنهادات او برای رفع نقایص حکمرانی در بریتانیا است. مور با توجه به اقدامات کلیسا و سوء استفاده کشیشان از قدرت میگوید در مدینه فاضله کشیشان تعدادشان کم، حرمت دارند اما قدرت ندارند. در واقع تجربه ورزی و اصلاحات تدریجی و نه انقلاب را برای بهبود حکومت و زندگی مردم پیشنهاد میکند.
نظام سیاسی مورد نظر شریعتی « دموکراسی متعهد» بر کدام تجربه تاریخی استوار است؟ بهویژه که میگوید از دو «ت» متنفر است. تاریخ و تقی زاده.
شاید بتوان اندیشه شریعتی را با این ابیات شفیعی کدکنی انطباق داد:
آنچه میخواهم نمیبینم
آنچه میبینم نمیخواهم
دموکراسی غربی را نمیخواهد چون دموکراسی برای امت و رای مردم با پول و سرمایه قدرتمندان کنترل میشود و برغم ظاهر امر، منویات سرمایه داران محقق میگردد.
شریعتی نظر مارکس مبنی بر آزادی فرد از بردگی سرمایهداری را هم نمیپذیرد چون عملاً انسانها در دیکتاتوری پرولتاریای استالینی به بند کشیده شدهاند و آرزو میکنند که همچون «عدل بنی عباس» نظام استالینی در آتش افتد.
یا لیت جور بنی مروان عاد لنا
(ای کاش ستم بنی مروان برگردد)
یا لیت عدل بنی عباس فی النار
(ای کاش عدل بنی عباس در آتش افتد)
پس اسلام را به عنوان بینابین این دو مکتب به عنوان رئآلیسم معرفی و تحقق آن را مستلزم مرحلهای از رشد اخلاقی و کمال معنوی میداند که انسانها به خاطر برابری از حق خود چشم میپوشند. رئآلیسمی که به نظر میرسد مختص عصر ظهور امام معصوم باشد.
اگر بخواهیم با کسانیکه معتقدند شریعتی را باید در ظرف زمانی و مکانی خود بررسی کرد، همراه شویم میگویم: «دموکراسی متعهد» شریعتی که بیتوجه به ماهیت انسان، تجارت سیاسی و تاریخ ارائه شده است، مشابه رمانتیکهای قرن هیجدهم فرانسه است، زیرا آنها هم نهضتی کاملاً احساسی و به دنبال احساس همدردی با فقرا بودند بدون آنکه به نقشههای حساب شده برای بهبودی زندگی فقرا دلبستگی نشان دهند.