غرض از سیاست و مدیریّت کل کشور، خدمت به ملّت است و بس، و اگر در این میان ملّت فراموش شود، این دیگر، سیاست و کشورداری نیست، و آن سیاست، تباه خواهد شد و کشور و مردم را درباتلاق نکبت و پریشان روزی خواهد افکند، و سرانجام کرامت بشری و اخلاق انسانی هم دچار انحطاط و تباهی خواهد گشت.
حاکمیّت کلان، و نیز مدیریّت اجتماعی اداری، باید در خدمت مردم باشد و لذا باید زمام کارها بدست افراد کاردان و مسئولیتشناس و درد آشنا باشد. نه اُلیگارشی گروه مشترک المنافع و شکم بارگان بیتخصّص و بیاعتنا به مردم، و بیخبر از اوضاع جهان و چرخه تاریخ، که انسان و حقوق و کرامت انسانی و سرنوشت مملکت را در گذار توفان وا میگذارند، و آنگاه است که جریانات جهانخوار بر ملّتی سرگردان، و خانهای ویران دست خواهند انداخت. بیخبران از تاریخ، و خوابزدگانی که حتی از سرنوشت دیکتاتورها و خودکامگان دور و نزدیک پند نگرفته اند، و از دگرگونی شتابان جهان امروز و بیداری افتخار آفرین ملّتها غافلند، مصادیق این شعرند که:
غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را
دیگران بیصاحب انگارند و تعمیرش کنند.
با توجه به اوضاع و احوال ناهنجاریهای کنونی ایران و شیب و فرازهای گیج کننده آن، و تحلیل و ریشهیابیاش خواهیم دانست، که چنانکه از همان آغازش، آگاهان، هشدار میدادند، بکار گرفتن استراتژی نامعقول و خطرناکی بوده است، و چه بسا تلاشی کورمال در گرداب هراسناک درونی و بیرونی برای گم کردن جای پای خویش، و برای فریفتن مردم در پیچ و تاب گمانها و پرسش ها…؟! این استراتژی با احمدی نژاد آغاز گشته است و هم اکنون نیز در تداوم است و بر سیاست داخلی و منطقهای و جهانی ما، بازتاب ویرانگر و مستقیم دارد.
سیاست داخلی (اداره درست و مردمی) و سیاست خارجی (مبتنی بر واقعیّات و علمی) را نمیتوان با استراتژی غیرقابل قبول «استراتژی نظامی اتمی» توجیه کرد. باید پذیرفت که هم اینک ایران در هر دو زمینه داخلی و خارجی، دچار بحران سخت شده است، و در واقع به بن بست کامل رسیده. این امر برآیند طبیعی همان استراتژی غلط و بلندپروازانه و خیالبافانه است. باید دانست که سیاست نمیتواند و نباید به مقابله با تحوّلات تاریخی و آمال مردم و تمایل افراد به زندگی آزادانه و شایسته برخیزد. به دیگر سخن «سیاست» در گردونه معانی تاریخی فرهنگی زمینه ساز آینده نگری و دگرگونی در گذار نیازها و خواستههای مردم در راه بهروزی و نیکبختی است، نه آیینه خودنگری و دید فردی که استبداد شخصی پیش درآمد نظام دیکتاتوری خواهد شد، که تاریخ بطلان این نگرش را نشان داده و آنرا محکوم کرده است.
آشکار است که بویژه در جهان امروز عصر ارتباط اندیشهها و تعامل دیدگاهها و ملّت ها، سیاستی جز این راه حلّ مناسب برای گشودن مسیر آینده بشر ندارد، و ناگزیر محکوم به شکست است. در شرایط امروز نمیتوان روشها و شیوههای کهن دیروز را در کشورداری بکار برد؛ بلکه باید دولت قانونی و مجلس مردمی پی ریزی کرد که در آن «حقوق بشر» سخن پوچی نباشد. باید قوانین را تغییر داد، و برای اینکار باید نگرشمان را در قبال «آزادی و حقوق فردی» دگرگون کنیم.
اما دیدیم و میبینیم که شیوه کشورداری این حاکمیّت که بر پایه انحصار قدرت و ثروت است، زمینه ساز پدیده شوم اُلیگارشی شد که روز بروز نیرومند و ثروتمند میشد و از درون آن انواع فساد شکل گرفت، تورّم که ثروتمندان را غنیتر و فقیران را فقیرتر میکند در این پدیده شوم الیگارشی بسیار دامنه دارتر گشت و قالب کلّی جامعه تا همه قشرهای کم توان و فقیر و زحمتکش، روز به روز از همه مظاهر زندگی محروم گشتند و در تباهی فرو رفتند و در نهایت شکاف طبقاتی فاجعهآمیز پدید آمد، و همه ارزشهای انسانی و انقلابی نابود گشت. و اما حاکمیّت برای پنهان داشتن این واقعیّتهای ویرانگر و حفظ خود، نهادهای مجلس و ریاست جمهوری را بیحضور مردم و نمایندگان حقیقی مردم به میل و خواست خویش شکل داد، این امر آشکارا نشانه ضعف و نابخردی در شیوهی اداره کشوراست. به گفته خود حاکمیّت، حکومت یکدست و متمرکز شد.
و اما آنچه در پی خواهد آمد، خواستههای مردم در سال ۵۷ و در تقابل شاه و رژیم سلطنتی مطرح بود.
- عدالت اجتماعی: فراهم کردن امکانات برابر برای همگان. نه هیاهو با شعارهای حقوقی، آن هم در بن بست یک تاریک راه.
- عدالت یعنی چه: اعتقاد به مردم و شناختن نیازها و ضرورتها و خواستههای آنان، احترام به باورهایشان، و نیز اعتماد بر نظرات صاحبنظران.
- آزادی: آزادی افراد در گرو محدود کردن قدرت مطلقه است.
- دموکراسی: ملاحظه آرا و احوال دیگران.
- جمهوریّت: مشارکت مردم در تمامی امور
- و سرانجام اسلام، اخلاق و معنویّت
پدیده شوم «تورّم» که یکی از پیامدهای شوم برآمده از اقتصاد بیمار کنونی ایران است، ویرانگرترین اثرش را بر حقوق بگیران بویژه فرهنگیان و نیز قشرهای زحمتکش کم درآمد، و کارگران و روستائیان نهاده است.
آقای رئیسی در بازار گرم تبلیغات برای ریاست جمهوری شدن وعدهها داد: اجرای رتبه بندی، همسان سازی، جبران زیان آنهایی که بیکار یا باز نشسته با تنزیل گروه شده اند، بازپرداخت حقوق بویژه از فرهنگیان، اما پس از پیروزی و بر خر مراد نشستن آن وعدهها چون مُشتِ کاهی در مسیر باد، به فراموشی سپرده شد و طبیعی است که همه حقوق بگیران بویژه فرهنگیان را که بیشترین ستم و تبعیض و زیان را دیده، بیش از همه، از حاکمیّت بیزار و متنفر کرد.
آشفتگی اقتصادی و سیاسی، نابسامانی اجتماعی، ظلم و بیعدالتی، بینش همگانی را از مسیر طبیعی تاریخ منحرف میکند، و جامعه را سر در گم و آشفته میسازد. آنان که برای مقاصد اقتصادی یا حکومت کردن، زندگی میکنند علاقهای به رشد واقعی و کیفیّت زندگی مردم ندارند!؟ پس مجبورند جنگ را حرفه ملّی قرار دهند.