تقویم گاهی توالی غریبی دارد. به فاصله یک روز سالمرگ دکتر علی شریعتی و شهید مصطفی چمران در انتهای خرداد به هم میرسند. گزیدن این تقدیر تقویمی، نه برای مویه و مرثیه یا مدیحه است، که رفتگان رفتهاند و از متاع دنیا بینیاز و گاه آنچه میکنیم برای تسکین خاطر خودمان است.
شریعتی و چمران اما حکایت یک نسلاند و یا گروه انسانی که در افق، چیزی نه چون ابتلائات آنی و اینجایی و فراتر از آن دیدند و خواستند با نوشتن با سرب بر تن کاغذ و در جان خویش مگر جهانی بهتر بسازند و شدند تابلوی نستعلیقی که بر آن نگاشتهاند «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ اگر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم»
شریعتی و چمران جهان را نه آنگونه که بود پذیرفتند که باورمند جهانی نه اینگون که آرمانی و رویایی بودند و نه آن را از معبری جز حقیقت موجود در جان و جهان انسان ایرانی و شرقی میجستند. در زمانهای که گرایش به اندیشههای عدالتطلبانه و حقجویانه سکه روز و گفتار شب بود. انسانهایی که برای جستن ریشه تباهی و رنج انسان از نابرابری به پا خواسته و یا به اندیشه دست یازیدند.
گروهی بر اصالتهای از دست شده و تخت جمشید ویران مویه کردند که هرچه هست از بیداد بیگانه و بیعملی و نیز دور شدن از میراث اجدادیست. گروهی دیگر، دل به اندیشه و عمل غربی دادند و گمان کردند ریشه در عامل نبودن بر ارمغانهای نویی چون قانون و تمدن و نیز قدرت اسب بخار است.
برای ساختن جهان نو و عبور از ادبار ادعایی کسانی دردمند و دغدغهدار به میدان آمدند. شریعتی و چمران از آن دستهاند که خواستند طرحی نو دراندازند و البته برای مسئله پاسخی صریح و سریع بیابند.
شریعتی به قوت قلم و اندیشه، با کلامی شاعرانه ریشه را در بازگشت به خویشتن و نان از بازوی خود خوردن دریافت و برای آدم، تراز نگاشت و کباده کشید. کسان و اندیشههایی را ریشه دید و فروافتادگی دانست و برای برکندن آن از آتش زدن بر جان خویش نیز ابا و پروا نداشت. او چگوارای قلم به دست و عینک بر چشمی بود که در پی جهان و انسان آرمانیاش بیقرار و تاب از کف داده، به اقصا و عنقا سرک میکشید.
چگوارا با پیروزی در کوبا قرار نیافت و پشت میز را تاب نیاورد و راهی دیگر سرزمینها شد تا مگر به دست خویش شهرش را بسازد و علی مزینانی (در گذرنامه آخر برای خروج از کشور دکتر شریعتی از این نام استفاده نمود)، از کویر و نگاه رمانتیک بر نداشتههای انسان تا نگاشتن «محبوبه و حسن» رفت که مگر آدم را در تمام ساحتها و اندرون و برون تراز کند و بار دگر اسلام را علوی و صفوی کرد تا مگر در عصر پهلوی ضمیر مرجع خود را بیابد. همانگونه که چگوارا را بیداد سربازان خودی و نیز دشمنی یانکیها از نیمه راه، راهیِ دیارِ نبودشدن نمود، شریعتی هم برای بیقراریها و دویدن و نرسیدنهایش به ستیز با جان شیرین خویش برخاست، تا داد از زندگی بیدرد بستاند و تجسم نبودن از سر نتوانستن علاج رنج و بنای جهانی دگر شود.
وجودهایی چون چمران و شریعتی، بودن را بدون نمودی در جهت معنا باور ندارند و برای آن اعتباری مگر در قیاس مُمِد حیات بودن تا بقای ذاتی و پیجویی آرمان و غایتی قائل نیستند. سالکانی در قامت انسان هستند که بودند و رفتند.
آخر اینکه آدمها در تلاش و جهدند تا جایی و نام و نانی در این جهان برای خود بیابند و پس از آن هم مهمتر و شکیلتر از آنی که بودند در خاطره و خیال دیگران جایی خوش بیابند. آدم اهل نظر و اثر که کلمه و بنیان و بنیادی از خود برجای میگذارد، باک این را ندارد که روزی در ترازوی قضاوت به مقصر و تهی، یا بانی و عامل لطیفه تبدیل شود که سنگهای ترازو در هر عصر به گونهایاند و مهم آن متاع مانده از اینها است که زایل شدنی نیست، آن هم در عصر فراموشی.