در ادبیات کلاسیک علوم سیاسی فرض بر این بود که مشکل و بحران همیشه و در همه جوامع وجود دارد هر چه سیستمی کارامدتر باشد از تبدیل مشکل به بحران جلوگیری می کند و بحرانهای وقوع یافته را نیز به سرپنجه تدبیر حل می کند.
حکمرانی عاقلانه و کارآمد مبتنی بر حل مدبرانه بحران هاست. در تاریخ ایران از آل بویه بعنوان حکومت بحران گریز می توان نام برد که نتیجه ان شکوفایی فرهنگی و تمدنی در قرون سوم و چهارم است که هنوز به ان می نازیم و افتخار می کنیم و مغولها حکومت بحران ساز بودند که مورد نفرت تاریخی ایرانیان هستند و البته همین مغولها هم در دوره ایلخانیان بواسطه مشورت عقلا و وزرا و مشاوران فهیمی همچون خواجه نظام الملک و خواجه نصیرالدین طوسی فهمیدند شرط بقا، بحران گریزی و حل بحران های ناخواسته با عقل و تدبیر و تامین نظر مردم است.
در عصر انقلاب ارتباطات و شبکه های اجتماعی نظریه سایبرنتیک حکمرانی گام را جلو تر نهاده و آن همانا ادراک و استفهام خواسته ها و مطالبات و اعتراضات و درخواستهای متنوع اجتماعی در اذهان از طریق گرایشات و ترجیحات قبل از جاری شدن به زبان است چه برسد به اقدام عملی و اعتراضی. برای توضیح بیشتر می توان گفت امروز بواسطه توسعه علوم انسانی و ابزار های متنوع رصد و تحلیل انسان و جامعه می توان اینده را پیش بینی کرد. منظور از اینده خواسته ها و مطالبات و گرایشات اجتماعی است. حکومت های پیش رو وتوسعه یافته از این ابزارها استفاده می کنند تا بر اساس ان برنامه ریزی و اقدام کنند و شهروندان هم از کیاست و تدبیر چنین حاکمانی راضی بوده و با آنها همراه هستند و از بالا نشینی چنین حکامی رضایت دارند. مانند فرزندی که نیازهای منطقی اش قبل از بیان توسط خانواده اش تامین می شود چنین فرزندی دچار عقده و بحران های روانی نمی شود یا کمتر در معرض خطر است.
به عبارت دیگر در دولتهای مدرن و پیش رو و توسعه یافته
حکام باید خواسته های مردم را در ذهنها بخوانند …نه اینکه گفته شود چه برسد به اینکه به فریاد و اعتراض تبدیل شود.
حالا از این فضای نظری بیاییم بیرون و تصور کنید حکومتی یا دست کم اجزایی از حکومتی در جایی از جهان امروز نه تنها با این نظریه ها و گفتمان های علمی و عقلانی بیگانه باشد بلکه خود بحران افرینی کند یعنی در برابر خواسته آشکار و عیان جامعه خود یا بخشی از جامعه با لحبازی و سماجت بایستد و بجای توجه به مسایل و مشکلات اصلی برخی مسایل جزیی را در متن منازعه خود با مردم قرار دهد .وضع چنین حکومتی مقداری عجیب به نظر نمی رسد؟ منظورم حکامی است که با بحران افرینی ، دایم خود را تضعیف و اکثریت مردم را از خود ناراضی تر می کنند. من برای این وضعیت برای تقریب به ذهن توصیفی وام گرفته از علم پزشکی دارم که ان را متاستاز سیاسی می نامم.
این حکومتهای بحران دوست و بحران آفرین بطور ناخودآگاه دچار نوعی متاستاز سیاسی شده اند یعنی سلولهای سرطانی موجود در سیستم هر از گاهی کلیت سیستم را دچار مشکل و بحران می کنند و سیستم ایمنی بدن را تضعیف می کنند . این سلولهای سرطانی ، افراد و گروهها و ساختارها ی معیوب و سفیه و نابلدی هستند که در تار و پود چنین سیستم هایی نفوذ کرده و جاخوش کرده اند و ضمن ارتزاق از مزایای سیستم چاق و فربه تر شده و توان بیشتری برای تضعیف سیستم پیدا می کنند. این سلولهای سرطانی در گام اول به قوه فاهمه و اداراک سیاسی حکومت حمله می کنند و با دروغ و فریب و توهم بافی ، اجازه درک واقعیات و اتخاذ تصمیم های درست را از سیستم می گیرند و این روند انقدر ادامه می یابد که بعد از مدتی سیستم مانند مانند فرد مبتلا به سرطان به عوامل تشدید کننده بیماری مانند شکر و چربی شوق و علاقه نشان می دهد و تا لحظه مرگ دست از عادت کشنده بر نمی دارد.
ایا چنین حکومتهایی قبل از هر تصمیمی نباید به شیمی درمانی حاکمیتی برای حذف سلولهای سرطانی اقدام کنند؟ مگر می شود ذره ای عقل سالم داشت و چند بار یک راه اشتباه را رفت و در اشتباه بودن راه شک نکرد و در گمراهی شبه راهنمایان تردید نکرد؟ و فرق راهوران و راهزنان را ندانست؟
حاکمان چنین سیستم هایی حتی برای بقا و ماندن هم یک راه بیشتر ندارند و آن هم شیمی درمانی و حذف سلولهای سرطانی حتی به قیمت دفورمه شدن بسیاری از اعضا و جوارح است .غیر از این یک راه بیشتر برای چنین حکومتهایی متصور نیست. خودبراندازی یا کمک به مرگ زودهنگام خود.
العاق یکفیه الاشاره