شناخت خیر عمومی منوط به شناسیدن و شناساندن امر عمومی در برابر امر خصوصیست. جان استوارت میل با نگاهِ هستیشناختی معیار تفاوت امر عمومی و امر خصوصی را در نوع کنشها میبیند و بر پایه چنین نگاهی تاکید میکند، امر عمومی حوزهایست که در دیگران اثر میگذارد. بدینسان، آنچه از خیر عمومی به ذهن میرسد، همان سلامت کلی جامعه است. چنان سلامتی که ویرولی از آن به زیست مسالمتآمیز شهروندان تحت قوانین عادلانه تعبیر میکند. از پسِ چنین نگاه فهمیده میشود که کشاکشهای قومی افغانستان چنان است که امکان زیست مسالمتآمیز را با چالش مواجه ساخته است. بهگونهای که از پسِ سلطه سازماندهیشده طالبان و دقت بر عملکرد قومیشان بهخوبی روشن میسازد که آنان با درپیش گرفتن همگنسازی اجتماعی، ضمن آنکه بر جابجاسازی ترکیب اجتماعی اقوام بومی، بهخصوص در شمال کشور میتازند، زمینه سلطه بوروکراتیک زبان افغانی/پشتو را در برابر زبان فارسی که زبان میانجی جامعه چنددستهای افغانستان پنداشته میشود، فراهم ساختند. بدینرو در ادامه، این پرسش را میپرورانیم که امتناع خیر عمومی در افغانستان چه نسبتی با ملتباوری افغانی دارد؟
- چشمانداز مسئله افغانستان؛ ملتباوری افغانی یا سلطه طالبان
نگاهی به تاریخ پر کشاکش قومی افغانستان به این پرسش میانجامد که بنیادیترین مسئله افغانستان چیست؟ بهویژه از پسِ سلطه طالبان، و سیاستگذاریهای آنان در مورد آموزش دختران، و دیگر موارد، اینمهم مطرح میشود که آیا سلطه طالبان بنیادیترین مسئله افغانستان است؟! بدینرو، در این یادداشت کوتاه میخواهم به چنین پرسشها بپردازم.
پیش فرض این قلم این است که بنیادیترین مسئله افغانستان، ملتباوری افغانیست، تا سلطه طالبان؛ زیرا بهلحاظ جامعهشناختی، تسلط طالبان در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ در بستر همین ملتباوری افغانیت/پشتونیت امکان تبیین دارد. اما ملتباوری افغانی چیست؟ چه نسبتی با امر عمومی افغانستان دارد؟ آیا دولتِ برآمده از چنین ایدئولوژیای میتواند تامینگر امر ملی و خیر عمومی باشد، و اینکه نسبت طالبان با چنین ایدئولوژی چهسان برقرار است؟ برای ملتباوری نیز برداشتهای بسیار شده است؛ اما من به پیروی از گیدنز و گیبرنا که « عمدتاً بر جنبه روانشناختی آن تاکید دارند و در پی آن، حسِ تعلق به اجتماع مورد نظر را که هویت آن با نمادها، باورها و سنتهای خاصِ محک میخورد، باز احیا و پرورش مییابد، میدانم. از اینرو ملتباوری افغانیت، ایدئولوژی است که جانمایه آن را برتری طلبی قومیت پشتون و زبان پشتو شکل میدهد. در پی چنین ایدئولوژی بود که از پسِ نامگذاری افغانستان به دست انگلیسها در دوره امیر عبدالرحمن، بذر ملتباوری افغانیزم توسط ملتباوران جوان به رهبری محمود طرزی در زمان حکومت حبییبالله پاشیده شد و از آن پس، در زمان شاه امانالله، به سیاست رسمی حکومت مبدل گردید.
به دنبال چنین ملتباوریست که رتوریکهای افغان/پشتون، پی خلق اسطورههای جدید، و باز تعریف تاریخ جدید برای پشتونها و زبان پشتو هستند. چنان خلقتِ که دیگر اقوام بومی این سرزمین را بهعنوان اقلیتهای کوچکِ این سرزمین دانستهاند که بهسبب رفتار ناخوششان، مبنی بر مناقشه آنان در برابر هویت ملی افغانستان، مورد نفرت پشتونها/افغانها قرار گرفته است. از اینرو، در پیهمین ملتباوری فاشیستیست که اعتقاد دارند افغانها/پشتونها ضمن آنکه اکثریت قومی این کشور پنداشته میشوند، تنها دولت پشتونی در جهان است و دیگر اقلیتهای تباری مثل تاجیکها در تاجیکستان، ازبیکها در ازبیکستان دولت خویش را دارند و پشتونها صاحبان و مردمان بومی این سرزمیناند، باید هویت تباری پشتونها و دولت افغانها را بپذیرند.
همینطور، در کتاب سقاوی دوم که بعد از سلطه اول طالبان در ۱۳۷۵ تقدیم شد، تاکید میشود که پشتونها در شمال کشور مردم بومیاند و در پی اصطکاکهای داخلی کوچانده شدهاند و از اینرو، برای باز پسگیری و نیز اتخاذ تدابیر در برابر اقلیتهای جداییطلب در شمال کشور، بهویژه مناطق قطغن زمین، لازم است که به آنان دوباره اسکان داده شود و گذشته از این، تاکید میکند برای تامین منفعت ملی/ خیر عمومی در افغانستان و اینکه بار دیگر اقلیتها نتوانند داعیه برتریخواهی پشتونها و حاکمیت پشتونها را به چالش بکشند، ضمن آنکه به تحمیل زبان پشتو و رسمیت دهی آن در ادارات اولویت داده شود، باید شمار مردمی که در مناطق شمال و قطغن زمین (از میمنه تا فاریاب و از بغلان تا تخار ـ بدخشان) منشاء خطر پنداشته میشوند، از نو پاکسازی شود و به دیگر مناطق کشور منتقل گردند و این حق حکومتهاست که با پیبردن خطرات تجزیهطلبی، و برای تامین تمامیت ارضی و منافع ملی کشور، باید آن مناطق را از وجود آنان پاکسازی و شماری از پشتونهای مشرقی و چنوبی را در آن مناطق جابجا گردانند.
بدینرو، فاشیستهای پشتون، و دیگر ملتباورانشان آنچه از مفاهیم مصلحت افغانستان/خیر عمومی افغانستان و، وحدت ملی افغانستان سخن میرانند، بریده از همانندسازی و قومکشی سیاسی در آن کشور نیست و فاشیستهای پشتون در برابر چنین سیاستِ، سنگتمام گذاشتهاند. چنانکه شکلگیری دولتِ جمهوری اسلامی افغانستان، نیز پی ملتباوری افغانیت تعریف میشود؛ بهگونه که از پسِ باز تاسیس ادارهی مرکزی در کابل، نمادهای چون سرود ملی، بیرق کشور، پول کشور و نیز شناسنامهها و گذرنامهها که از اقتضائات بروکراسی جدید میباشد، برخلاف رسمیتداشتن دو زبان فارسی و پشتو، از نو، بهزبان پشتو ساخته، و باز تاسیس میشود. شکلدهی دولتِ چنین، چهسان میتواند تامینگر خیر عمومی باشد؟
بیشک در پی چنین دولت ـ ملتسازی است که اقلیتهایی که خود را بیرون از دولت میبینند و آن را بیگانه به خود میپندارند، پی ملتباوری جدید یکپارچه میشوند و با سازوکارهای نرم و سخت برای شکلدهی دولت خویش تقلا میکنند. بدینسان در افغانستان، ملتباوری معطوف به سلطه یکجانبه پشتونها و زبان پشتو سببساز جنگ داخلیست، و گذشته از پس زدن خیر عمومی، شکلگیری امر عمومی/ملی را امکان ناپذیر ساخته است.
- نتیجهگیری
عمدهترین دلیل تسلط دوباره طالبان در افغانستان، در کنار دیگر عوامل، به ملتباوری افغانیت منتهی میشود؛ چنانکه از پسِ دو سال تسلطشان بر کشور، و نیز سیاستگذاریهای قومی و زبانی آنان، فهمیده میشود که مهمترین مسئله ما، سلطه ملتباوری افغانیست. از اینرو، اگر ملتباوری افغانیت، تِزَ و تقابل در برابر آن، انتیتِزَ تلقی شود، قطعا، سنتز چنین کشاکش قومی، ضمن امتناع خیر عمومی در کشور، سبساز تجزیه کشور خواهد شد.
- منابع در دفتر نشریه موجود است.