درگذشت اندوهبار استاد ژرف اندیش و نویسنده بزرگی چون دکتر جواد طباطبایی، حادثهای است دردناک؛ ضایعهای بزرگتر از آن که بتوان در این مقاله بازگفت و با عبارات بیان و عیان کرد. اهمیت آن را گذر زمانه آشکار خواهد کرد، همچنان که تاکنون هم موج سنگین گذر زمان، اندیشههای زیادی را بدان پیوند زده و در مدار این پیوست قرار داده است. نه تنها دوستان و شاگردان و علاقمندان دکتر طباطبایی، که تشریک مساعی پرسشگران و نقادان و مخالفان با انصاف نیز عیان است. به دلیل اهمیت نظریهها و تاثیر آثار وی بر سرشت و سرنوشت فرهنگ معاصر ایران و شناخت هویت ایرانیان، بحثها و و گفتگوهای پرشوری پیرامون دیدگاههای دکتر طباطبایی در میگرفت که همواره آموزنده بود و جز برخی غرضداران و مرضداران، همه بهره میبردند.
به هر روی قطعا او در سنجه فرهنگ و در صحنه تاریخ، جای مهمی یافته است. در اصطلاح دانشگاهی (آکادمیک)، به معنای درست و دقیق، «فیلسوف» بود، «معاصر» بود و «نظریهپرداز» بود. گمان نمیتوان داشت که از برای کسی چون او، به زودی جایگزینی بتوان جست. زیرا او در دورانی پر تب و تاب، برترین آموزشها و اندیشهها را آزموده و تجربههای والا و عمیقی به دست آورده بود. روزگار شورانگیز ایدئولوژی را زیسته و دوران سرد نقد و شورش بر باورهای رمانتیک را از سر گذرانده بود. او فرزند تکدرخت سایه گستر زمانه و فرهنگ ایران، اما فرزند خصال خویشتن بود. با کوشش و پویشی شگرف بر بستر فرهنگی دیرپای و ماندگار بالید و از بادهای سرد و مسموم خشک و تباه نشد. ستبر بود و ریشهدار.
سید جواد طباطبایی شهسوار فرهنگی بود باشکوه و نجیب، که اینک نه تنها با استبداد و استعمارِ سده ۱۸ و ۱۹ دست به گریبان شده بود، بلکه باید تکلیف خود را با سنت و تجدد، با دیرینه و نوپدید، یا به قول دانشور بزرگ ایران دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی، «باید که پی و پایه را پاس بدارد و پایگاه خود را در برابر مور و ملخ کهن و موریانه مدرن استوار سازد».
در زمانه و روزگاری که بر ایران و ایرانی، زبان و ادب پارسی و فرهنگ مادری، از هزار جانب تاخت آوردهاند و بر پیکر زیبایش نیزه تورانی تازیانهی تازی میزنند، نقدهای تاریخی و فلسفه سیاسی از سوی او آغاز میشود تا راهی تازه بر مسیری گشوده شود که زوال و امتناع اندیشه آن را مسدود ساخته است.
پژوهشها و ژرفای اندیشههایش میتواند بنیان نوزایی در فرهنگ، فکر و سیاست را در ایران استوار نماید و این تأثیر و توان را از اکنون میتوان دانست و عیان دید که یک اندیشمند اصیل دانشگاهی اگر روح فرهنگ ملی را به درستی دریابد، میتواند در دگرگونی و باززایی جامعه و تمدنی چون ایران، نقشی تاریخی داشته باشد و آتش کیان را دوباره برافروزد. چنان که خود بارها گفته بود:
«آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست».
در پهنه دانشگاه استادی چون دکتر طباطبایی یک نماد و نمونه بود و فراتر از آن، میباید وی را فیلسوفی کلاسیک نامید که با خوانش، پژوهش و نقادی در سراسر تاریخ و فرهنگ و فکر ایرانیان، نظریهای را میجست و میآفرید که بتواند ایران معاصر را در دوران جدید به تمدنی درخور و همتراز تمدنهای مدرن پیوند زده، جایگاه بایسته و پایگاه شایستهاش را بازگرداند. طباطبایی رهیافتی داشت که ایران را به آینده رهنمون میکرد و منظور درست و دقیق وی از نظریه «ایرانشهری» توازی و تراز مدرن ایران در همین آینده بود. ایدهای مترادف مشروطیت و پویشی که با مشروطه معنا مییابد و به آزادی و قانون، بر بستر و جامعهای به نام ایران تبلور و عینیت مییابد.
هرگونه تفکری درباره ایران داشته باشیم، باید بپذیریم که جواد طباطبایی بیگمان از سرآمدان اندیشه سیاسی نوین ایران بود که هرآنچه در توان داشت برای آموزش و گسترش دیدگاهها و ایدههایی که پرورانده بود، به کار گرفت. سنگ بنای نظریات و آموزههایی که او پیش نهاد، سرزمین و مردم و باورها و منابع و متون نیاکان بود و سرچشمههای فرهنگ و پیوندهایی که در تاریخ از چشمههای زایندهی ایران تراویده و تا امروز دوام آورده است.
به عنوان یک استاد اندیشه و فلسفه سیاسی، اینک میتوان دفتر بازماندۀ او را گشود و داوری کرد. دکتر طباطبایی در پژوهش و نگارش خستگیناپذیر بود. همواره میاندیشید، نکات و مسائل نو را مییافت و برای دانستن شرایط کنونی ایران و پالایش فرهنگ و اندیشه مردم این سرزمین، درس میداد و ترجمه میکرد، آثار مهم کلاسیک را شرح و توضیح میداد و باکیفیت مینوشت و اندیشههای والا را با بهترین واژهها بیان میکرد. با توجه به ژرفا و ارزش آنچه نگاشت، نهالِ درختی پُر بَر و بار و ریشهدار را در زمین فرهنگ ایران کاشت.
جواد طباطبایی فرزند آذربایجان بود و شگفت نیست که بزرگترین کوشندگان وحدت سرزمینی و هویت ملی از این دیار برخیزند، او متولد ۲۳ آذر ۱۳۲۴ در تبریز بود. پدرش زود درگذشت، اما آموزش و مطالعه در او متولد شد. از همان ابتدای شکلگیری شخصیتش، سنت و مدرنیته در آموزش و پرورش او نقشی موازی داشت و به شکوفایی اندیشههای درخشان انجامید. جواد در حوزه، عربی خواند و یک کشیش فرنگی به او زبان فرانسه آموخت. با این یافتهها، راهی دانشکده حقوق در تهران شد، اما فلسفه را رها نکرد. شفای بوعلی و اسفار صدرالمتألهین را نزد جواد مصلح میخواند و درسهای هانری کوربن، نابترین حلقه حکمت ایرانی و شیعی در آن روزگار را برایش فراهم کرد. اینگونه، فیلسوف ایرانشهر، نگره و شناختی بنیادین از خود و ملت و فرهنگ و سرزمینش به دست میآورد و در راهی باژگون از روشنفکران یا سنتگرایان روزگارش، به سوی خودآگاهی و اندیشه سیاسی یگانه و درخشانش راه میجست. در دانشگاه تهران زبان انگلیسی را هم آموخت، سپس بورسیهای از دانشگاه پاریس گرفت و به فرانسه رفت تا مدارج عالی فلسفه سیاسی را طی کند. در آنجا راه سخت را برگزید، با قبولشدن در امتحان ورود به دوره دکتری دولتی، مستقیماً وارد دانشگاه سوربن و در رشته فلسفه سیاسی فارغالتحصیل شد. در این زمان، لویی آلتوسر و فرانسوا شاتله در سوربن، حلقه مارکسیسم و شناخت و و شرح آثار هگل را نشاط و رونقی داده بودند. طباطبایی از آنها بهره برد و از طریق حلقه مطالعات عالیه الهیات مسیحی نزد جمعی از کشیشان یسوعی، مجدداً با سنت و جهان کلاسیک تجدید دیدار کرد تا مدرنیته تنها مرجع اندیشه او نباشد.
در سال ۱۳۶۳ با نوشتن رسالهای درباره «تکوین اندیشه سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجه ممتاز دکترای دولتی در رشته فلسفه سیاست به ایران بازگشت. در این زمان، انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسیده و میهن از دوجانب فرهنگی و سیاسی زیر و رو شده بود. تاریخ که بنمایه حکمت و اندیشه جواد طباطبایی بود پوست میانداخت و آشکارا او را به گواهی و پژوهش فرامیخواند. پس از بازگشت به عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران درآمد و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. اما رهایش در دورانی چنین سخت و دشوار در کار نیست. نهان کارها مرد بزرگ را از میدان به در میکند یا میفرساید. در چنین شرایطی، طباطبایی که اینک استاد و نویسندهای سرشناس و نامدار در کشور بود، مدتی در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، مدیر گروه فلسفه بود و به مانند نیای خود دکتر شرفالدین خراسانی در آن مرکز، مدخلها و مقالههای عالی نوشت. سپس یکسره به اندرون و اندیشه کوچید و به کار نوشتن و برساختن رهیافتی تاریخی و فرهنگی، برای شناخت و پژوهش ایران و ابداع شیوه و روشی از برای آینده برآمد. بسیار کوشید به جای خمودگی در متون یا ماندن در وضع حال، شرایط ارزیابی و حلقههای واسطه برای خودآگاهی و بازآفرینی فرهنگ و اندیشه سیاسی را بیاموزد.
دکتر سیدجواد طباطبایی با این کارنامه در حیات و اندیشه، در روز ۹ اسفند در بیمارستان هوگ ارواین در کالیفرنیا دار فانی را وداع گفت. جایگاه او در اندیشه و شناخت سیاسی معاصر چنان است که میتوان شعر رودکی را درباره او بازگفت و به یاد آورد:
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
بیگمان او از سرآمدان اندیشه سیاسی نوین ایران بود که هرآنچه در توان داشت برای آموزش و گسترش دیدگاهها و ایدههایی که پرورانده بود، به کار گرفت. سنگ بنای نظریات و آموزههایی که او پیش نهاد، سرزمین و مردم و دین و فرهنگ ایران بود و سرچشمههای فرهنگ و پیوندهایی که در تاریخ از آن تراویده و تا امروز دوام آورده است.
اندیشه سیاسی و آرمان ایرانشهری اینگونه زاده شد و گسترشی خیره کننده در دوران نوین پس از انقلاب اسلامی یافت. ایران برای جواد طباطبایی نه یک نام که زادگاه و مام بود؛ یک وجود پیوسته که از کهنترین ریشههای فرهنگی و میهنی سرچشمه گرفته و بیدریغ، مردمان اندرون و پیرامون را سیراب کرده است. با مرگ او، پروندهای بسته نشد، بلکه گشوده خواهد شد. او یکی از اثرگذارترین شخصیتهای ایرانشهر بود که به دور از سرزمین و ملتش جامۀ جان را از تن به در آورد.
با این نمونه و عبارات از آثار دکتر جواد طباطبایی به این نوشته پایان میدهم:
«… فارسی، در هر سه مرحلهی دگرگونی تاریخی آن، زبان ملّی ایرانیان بودهاست، اما این زبان هرگز به زیان زبانهای محلی دیگر به زبان ملّی تبدیل نشدهاست، … همهی زبانهای دیگر با توجه به تواناییهایی که داشتهاند نوعی از ادب ویژهی خود را پدید آوردهاند. همهی این زبانها و ادب آنها صورتهایی از زبانها و فرهنگ ایران بزرگ هستند و بدیهیاست که باید در حفظ آنها کوشید، اما نباید دربارهی آنها افسانه بافت و خیالپردازی کرد.
فارسی جدید، زبانی که از چهارده سده پیش تنها زبان ملّی کشور بودهاست ـ مانند فارسی میانه و نیز دیگر زبانهای باستانی ایران ـ از آغاز دورهی اسلامی، تنها زبان علمی و معیار ایران بزرگ بودهاست و تا اطلاع ثانوی همچنان هست. این زبان شالودهی ملّیت و تشخّص همهی ایرانیان نیز هست…»