برای امیر مازیار و محمد راغب و کورش گلناری و آرش اباذری و حسین مصباحیان و رضا امیدی و امیر نیکپی و محسن برهانی و اساتید دیگری که این روزها به بهانههای مختلف تعلیق یا اخراج یا مشمول بندهای مختلف “قانونی” میشوند که نتیجۀ همۀ آنها حذف استاد از کلاس درس است.
۱. حمله به دانشگاه پایان ندارد. دانشگاه از همان بدو تأسیس آن تا امروز، هرگز نهادی یکسره تابعِ خواستههای اصحاب قدرت نبوده است. بهرغم وجودِ همیشگیِ جریانی محافظهکار در متنِ دانشگاه، همیشه در حاشیهها جریانی دیگر وجود داشته است که هم از حیث علمی و هم از حیث اجتماعی و سیاسی به گونهای دیگر رفتار کرده و سنخ دیگری از علم و آگاهی تولید کرده است. جریانی شاید مؤثرتر از حیث جریانسازیِ علمی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. این حاشیه در همۀ ایام حیات دانشگاه و به رغم همۀ فشارها تا امروز نیز در گوشه و کنار دانشگاه تداوم یافته است و امروز نیز همچون همۀ سالهای گذشته زیر بیشترین فشار است. بخش بزرگی از این حاشیۀ پویا را میتوان در اساتید جوان یافت. اساتیدی که غالباً پرانرژیترند، از حیث علمی بهروزند، یک یا دو زبان خارجی بلدند، نزد خوبهای نسل قبل شاگردی کردهاند، با دانشجوها رابطۀ بهتری دارند و بعضاً در حوزۀ عمومی اعم از نشریات یا فضاهای مجازی نیز حضور دارند. همین اساتیدند که وضعیت شغلیشان بیثباتتر است، راحتتر از بقیه زیر ضرب میروند و حتی «حذف قانونی» آنها ممکنتر است. قراردادهایی که میتواند به سادگی تمدید نشود و استعلامهایی که میتواند به سادگی تأیید نشود. هیچ اخلاقی رعایت نمیشود. هیچنیازی به پاسخگویی هم نیست. صاحبان امضاهای طلایی، امضا میکنند و سرنوشت آدمها عوض میشود. فرصتطلبها نقاب میزنند و رشد میکنند. رسیدگی جدی به ایندست اعمال قدرتها در اولین چرخش قدرت، مانعی در برابر تکرار آن خواهد بود. در فقدانِ امکانِ چنین رسیدگیهایی، میتوان از نوعی موقتیسازی شغلی ایدئولوژیک در دانشگاهها سخن گفت که حاصل آن تولد «پریکاریای تدریس» است: موقتیکاران در دانشگاهها، حقالتدریسها و پیمانیها و حتی برخی رسمی-آزمایشیها. بیهوده نیست که بخش مهمِ اساتیدِ حذفشده یا در معرض حذف را جوانان شکل دادهاند. تردیدی وجود ندارد که آنها که حذف شدهاند در زمرۀ شایستهترینها هم در حوزۀ تخصصی خود بوده و هستند.
۲. چندی است که به نظر میرسد انتظار داشتن از اصحاب قدرت و مطالبۀ تغییر از آنها به پایانِ راه خود رسیده است. وقت رو کردن به جامعه است و سخن گفتن با آنها که به نسبت از میدان قدرت دورترند. تا آنجایی که به دانشگاه بر میگردد، یکی از گروههای مهم بدنۀ اساتید است. میتوان آنها را مخاطب قرار داد. متأسفانه همبستگی صنفی درون اساتید بسیار ضعیف است. پیوند بین اساتید قدیمی و اساتید جدید سست است. ظاهراً «بزرگان آموزش عالی» چندان دغدغۀ آیندۀ دانشگاه و به ویژه اساتید جوان را ندارند. این را از روی سکوتشان میگویم. لابی و مذاکرۀ پشت پردهای اگر باشد، تجربۀ این روزها نشان داده است که به جایی نرسیده و نخواهد رسید. وانگهی توقف روندها مهم است. حل مشکل یک نفر چه فایدهای دارد؟ نمیگویم مذاکره نکنند. میگویم مسئله در سطح دیگری است. اما منظور از «بزرگان آموزش عالی» چه کسانی است؟ منظور از بزرگان آموزش عالی آنهاست که سرمایههای میدان علم را در بالاترین سطوح آن دارایند و پایشان هم در میدان علم محکم است. مدارجی طی کردهاند و حذف آنها ساده نیست. برای نمونه خیلی از استاد تمامهای دانشگاه، مدیران گذشتۀ آموزش عالی در وزارت علوم و دانشگاهها، بخش عمدهای از اعضای فعلی فرهنگستان علوم و فرهنگستان زیان و ادب فارسی. نیازی به اسم آوردن نیست، به سادگی میتوانید نامها را در ذهن مرور کنید. نامهای برجستۀ فلسفه و الهیات و فیزیک و شیمی و ادبیات و دکتراهای برق و مکانیک و … . یا آنها که در دورههایی وزیر و معاون وزیر و رئیس دانشگاه و رئیس فرهنگستان و معاون رئیس و عضو بودهاند. چشم و چراغهای بزرگداشتها و تقدیرها. هم جایزه میدهند و هم جایزه میگیرند. آنها سکوت کردهاند و جوانترها هزینه میدهند. ظاهراً قرار است به انجام امور خیر بسنده کنند. شرط انصاف نیست. آنها اگر به میدان بیایند این فضای سنگین مهاجم هم برای دانشجویان و هم برای اساتید مهار خواهد شد. نقد عملکرد مسئولان درجه چندم دولتی اعتراضی است بسیار کم هزینه. جوانها هم از تفرقه طرفی نخواهند بست. همه باید همبسته شوند. این کمترین انتظار آکادمیک از آنهاست در فضایی که عدهای دانشگاه را هر چه بیشتر ویرانه میخواهند. زمان برای مصلحتاندیشی کوتاه است. حقیقت را باید گفت. بزرگان باید قدمی به جلو بردارند.