اینجا یعنی در قرچک مانند بسیاری از مناطق دیگر اسنپ که می گیری ماشین ها معمولا پراید هستند. کسانی که یا بیکارند و یا اینکه در وقت های آزاد به عنوان شغل دوم از آن استفاده می کنند.
عجله داشتم که زودتر برای انجام کاری خودم را به مقصد برسانم.
این بار هم طبق معمول ماشین پرایدی آمد که رنگ و رویش پریده و به قول دوستی زوارش در رفته بود.
چاره ای نبود.
وقتی ماشین حرکت کرد تازه متوجه سرو صدایش شدم. به راننده گفتم: «فکر کنم ماشین شما نیاز به رسیدگی بیشتری دارد.»
راننده که معلوم بود دل پر دردی دارد، گفت:« خواهر دست روی دلم نگذار که خونه»
گفتم:«خدا بزرگه متأسفانه این روزها زندگی برای بخش بزرگی از مردم سخت شده!»
نمی خواستم خیلی وارد بحث شوم، اما او که گویی تازه درد دلش باز شده و گوش شنوایی پیدا کرده بود گفت: والا هنوز قسط این ماشین تمام نشده که بتونم تعمیرش کنم، این رو هم با قرض و قوله خریدم که آب باریکه ای باشه کنار شغلم.
بعد ادامه داد «از معلم بدبخت تر تو این مملکت خودشه»
گفتم معلمی خودش شغل خیلی خوبیه من خاطرات خیلی خوبی از کلاس درس و دانش آموزان دارم.
گفت زمان شما وضع بهتر بود و این تورم وجشتاک نبود.
من دوتا دختر بزرگ دارم، یکی دبیرستانه و اون یکی هم قراره بره دانشگاه،
خونه از خودم ندارم و سر برج که می شه برای اجاره ماتم می گیرم و سر سال هم اضطراب اینو دارم که صاحبخونه اگه بیرونم نکنه چقدر می خواد بذاره روی پول خونه؟
مدرسه و دانشگاه و خرج خونه هم که سرسام آوره، باورتون میشه چند وقته نتونستم یک کیلو گوشت بخرم؟
دل پر دردی داشت و من تا مقصد فقط به حرف های او گوش دادم.
پی نوشت: چنین ساختار آموزش و پرورشی حتما نمی تواند محور توسعه کشور باشد و بی دلیل هم نیست که طبق اخبار ۲۴ هزار کلاس درس در سال تحصیلی جدید فاقد معلم هستند و با همین روند باید بیش از پیش نگران بود که بسیاری عطای شغل معلمی را بر لقای آن ببخشند.